کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشابة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشابة
لغتنامه دهخدا
اشابة. [ اَ ب َ ] (اِخ ) موضعی است به نجد نزدیک الرمل . (معجم البلدان ).
-
اشابة
لغتنامه دهخدا
اشابة. [ اِ ب َ ] (ع مص ) سپید کردن موی . (تاج المصادر بیهقی ). سپید کردن سر را: اشاب رأسه و برأسه . (منتهی الارب ). || خداوند فرزند پیر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). صاحب فرزندان پیر شدن : اشاب الرجل . (از منتهی الارب ). || پیر کردن .
-
اشابة
لغتنامه دهخدا
اشابة.[ اُ ب َ ] (ع اِ) مردم بهم درآمیخته . (صراح ). مردم بهم آمیخته از هر جنس . (از منتهی الارب ). || مال مکسوبه ٔ مخلوط بحرام . ج ، اشائب . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
عشابة
لغتنامه دهخدا
عشابة. [ ع َ ب َ ] (ع اِمص ) گیاهناکی . (منتهی الارب ). فراوانی عشب و گیاه . (از اقرب الموارد).
-
عشابة
لغتنامه دهخدا
عشابة.[ ع َ ب َ ] (ع مص ) گیاه تر برآوردن . (از ناظم الاطباء): عشبت الارض ؛ عشب زمین رویید. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
پیر گردانیدن
لغتنامه دهخدا
پیر گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پیر کردن . اِکماء. قنسرة. اشابة. سفال . سفول . اکویداد. (منتهی الارب ) : گَرد رنج و غم که بر مردم رسدزودتر می پیر گردد مرد شاب .ناصرخسرو.
-
پیر کردن
لغتنامه دهخدا
پیر کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بسالخوردگی رساندن . فرتوت و کهنسال گردانیدن . اشابة. تشییب : تا آن جوان تیز قوی را چو جادوان این چرخ تیز گرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو.چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن . نظامی .داغ فرزند مرا پیر ...
-
اشائب
لغتنامه دهخدا
اشائب . [ اَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ اشابة. جوالیقی گوید: «الاشائب ؛ الاخلاط من الناس . قیل انها فارسیة معربة، اصلها «اشوب ». قال الاخنس بن شریق : فوارسها من تغلب ابنة وائل حماةٌ کماةٌ لیس فیهم اشائب .
-
خداوند
لغتنامه دهخدا
خداوند. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) رب . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). نامی از نام های الهی . خدا. خدای . پروردگار. اﷲتعالی : چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت . رودکی .جز از ایزد توام خداوندی کنم از دل بتو بر افدستا. دقیقی .س...