کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسیری
لغتنامه دهخدا
اسیری . [ اَ ] (اِخ ) ابن صحیفی . یکی از شعرای شیراز است . این بیت او راست :دلم پر است ز خون بر دلم مزن انگشت که همچو شیشه ٔ می گریه در گلو دارد.(قاموس الاعلام ترکی ) (صبح گلشن ص 24).
-
اسیری
لغتنامه دهخدا
اسیری . [ اَ ] (اِخ ) از شعرای قائین است . فکرش اسیر طره ٔ دلبران مضامین رنگین :بسان حلقه ٔ خاتم که خالی از نگین باشدنمایان است خالی بودن جایت در آغوشم .(صبح گلشن ص 24).
-
اسیری
لغتنامه دهخدا
اسیری . [ اَ ] (اِخ ) محمد قاسم . از باریابان بارگاه اکبر پادشاه بوده ، بالاخره دست بدامان عبدالرحیم خان خانان زده ، از خوان انعامش نوالهای فیض ربوده و در سنه ٔ یکهزار و ده بکنج لحد آسوده . او راست :سبزه ٔ بادیه ٔ ما نکشد منت ابرچشم گو خشک شود، آبله ...
-
اسیری
لغتنامه دهخدا
اسیری . [ اَ ] (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی است . وی اصلاً از اهالی آناطولی بوده ، در مدارس عصر علوم رسمی بدست آورده و مدتی در قضاها سکونت گزیده ، بعداً به اسارت افتاده مدت مدیدی در دیار کفار در زندان روزگار خویش را گذرانید وسپس آزاد شد و در آگریبوز وا...
-
واژههای مشابه
-
قاضی اسیری
لغتنامه دهخدا
قاضی اسیری . [ اَ ] (اِخ ) خلف قاضی مسعود است . از سادات دیار قزوین ، سی سال قاضی ری بوده و در فن فصاحت و بلاغت نظماً و نثراًمشهور و دستور الانشاء از تألیفات اوست . او راست :قاصد مرا برفتن کویش بهانه ساخت آخر به این بهانه در آن کوی خانه ساخت .و نیز:...
-
حسین اسیری
لغتنامه دهخدا
حسین اسیری . [ ح ُ س َ ن ِ اَ ] (اِخ ) اصفهانی فرزند صاحب جمع زرگرخانه ٔ نادرشاه بود و شعر میگفت . کتابی مانند بوستان ساخته است . (ذریعه ج 9 ص 75).
-
جستوجو در متن
-
مفادات
لغتنامه دهخدا
مفادات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) فدیه دادن کسی را از اسیری بازخریدن یا اسیر را با اسیری یا کشتنیی را با کشتنی دیگر بدل کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفاداة. و رجوع به مفاداة شود.
-
گیرانی
لغتنامه دهخدا
گیرانی . (حامص ) عمل گیران . گیرندگی . افروختگی . || اسیری . و رجوع به گیران شود.
-
استیسار
لغتنامه دهخدا
استیسار. [ اِ ] (ع مص ) بأسیری گردن دادن . گردن نهادن به اسیری . خویشتن فرا اسیری دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || آسان داشتن . || آسان شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). آماده گشتن کار: استیسر له الأمر.
-
بئیرة
لغتنامه دهخدا
بئیرة. [ ب َ رَ] (اِخ ) رئیس سبط راؤبین بود که تغلث فلناسر شهریار آشور وی را به اسیری برد. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
افسون مسیحا
لغتنامه دهخدا
افسون مسیحا. [ اَ ن ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از احیای موتی و استعمال آن بجای اعجاز از شوخیهای شعر است . (از بهار عجم ) (آنندراج ) : با آن لب جان بخش اسیری که تو دانی افسانه ٔ افسون مسیحا نتوان گفت .اسیری لاهیجی (از آنندراج ).
-
سلطنت کردن
لغتنامه دهخدا
سلطنت کردن . [ س َطَ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پادشاهی کردن : هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری در دست خوبرویان دولت بود اسیری .سعدی .
-
یسیری
لغتنامه دهخدا
یسیری . [ ی َ ] (حامص ) اسیری . اسارت : گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی به یسیری بردی . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). و رجوع به یسیر شود.