کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ ] (اِ) کاه خس . بهندی کاندل . (مؤید الفضلاء).
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (اِخ ) (خره ٔ...) ناحیتی است بفارس از بلوکات دشتی . چون دو کوه که عبور از آنها دشوار است در دو جانب این بلوک افتاده شمالی آن را گردنه ٔ کافری و جنوبی آن را ظالمی گویند. در میانه ٔ مردم مشهور است میان کافر و ظالم اسیر است و این بلوک از گر...
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (اِخ ) (رود...) نهری است به فارس ، آب آن شور و ناگوار. از چشمه ٔ چک چک و چشمه ٔ مشک آویز برخاسته از بلوک اسیر گذشته به رودخانه ٔ کله وارد شود.
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 67000 گزی جنوب خاوری کنگان و 5000گزی راه فرعی گله دار به لار. جلگه ، گرمسیر و مالاریائی . سکنه 600 تن . آب از چاه . محصول آنجا غلات ، تنباکو، پیاز. شغل اهالی زراعت . راه آنجا ...
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (اِخ ) قصبه ٔ خرّه ٔ اسیر. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (اِخ ) مصطفی بن یوسف حسینی بیروتی . او راست : هدیةالاخوان فی تفسیر ما ابهم علی العامةمن الفاظالقرآن و آن در مطبعه ٔ جریده ٔ بیروت بسال 1307 - 1309 هَ . ق . و نیز در مطبعه ٔ الف باء دمشق بسال 1331 هَ . ق . بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات...
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (اِخ ) میرزا جلال شاعر. از مردم اصفهان است . وی از خویشان شاه عباس بود. بقول مؤلف مرآةالخیال ، بانی بنیاد خیال بندی است و خیال بندان زمان حال را به پیروی او سر افتخار بلند است . اگرچه طرز خیال بندرت از قدیم است چنانچه در بعضی اشعار رودک...
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (اِخ ) یوسف بن عبدالقادر حسینی صیادی شافعی (شیخ ). مولد وی صیدا بسال 1230 هَ . ق . است . او در کنف حمایت پدر خویش نشأت یافت و چون بسن هفده رسید، به دمشق رفت و مدتی در مدرسه ٔ مرادیه اقامت کرد و از علمای آن شهر علم آموخت . سپس بدیار مصر ...
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (ص ، از اتباع ) یسیر. رجوع به یسیر شود.
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (ع ص ) گرفتار . مقیّد. محبوس . (غیاث ). دستگیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). دستگیرکرده . (مهذب الاسماء) (شرفنامه ٔ منیری ). مأسور. بسته . بندی . (غیاث ): و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً. (قرآن 8/76). اخیذ. (تفلیسی ...
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ س ْ ی َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سیر. رونده تر.- امثال : اسیر من الامثال و اسری من الخیال . (عقدالفریدج 1 ص 121 ح ). اسیر من الخضر .اسیر من شعر .
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اُ س َ ] (اِخ ) ابن زارم یا یسیربن رزام ، یا یسیربن رازم . مردی از یهود به خیبر که سریه به امیری عبداﷲبن رواحة در سال ششم هَ . ق . بسوی او رفت و اسیر بطمع امارت خیبر با سی تن یهودی بجانب رسول اکرم (ص ) شتافت ، ولی در راه پشیمان شد. عبداﷲبن ان...
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اُ س َ ] (اِخ ) رجوع به ابوالخیار شود.
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اُ س َ ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان عرب .