کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسید چرب استری شده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مسمن
لغتنامه دهخدا
مسمن . [ م ُ س َم ْ م َ ] (ع ص ) فربه شده . (از منتهی الارب ). چاق شده . چاق . فربه . پروار. پرورده . پرواری . فربه کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- مرغ مسمن ؛ مرغ پرواری و چاق . مرغ فربه و پرچربی . مرغ با روغن سرخ کرده : همی برگشت گرد قطب جدی چو گرد ...
-
زخم
لغتنامه دهخدا
زخم . [ زَ خ ِ ] (ع ص ) گندیده ٔتباه شده . (منتهی الارب ). گندیده و تباه شده . (آنندراج ). گندیده . یا این که زخم گوشتی است که میباشد تباه و پر است چربش و بوی در آن . (از ترجمه ٔ قاموس ) (ازتاج العروس ). گوشت چرب بدبو. پلید بدبو. (از متن اللغة). گندی...
-
شلاجه
لغتنامه دهخدا
شلاجه . [ ] (اِ) بول بز کوهی گشن است که بر سنگ کرده باشد و سنگ از آن سیاه و چرب شده باشد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به شلاحب شود.
-
تهی آخر
لغتنامه دهخدا
تهی آخر. [ ت َ / ت ِ / ت ُ خ ُ ] (ص مرکب ) مبتلای قحطی آب و دانه . مقابل چرب آخر. (آنندراج ).گذاشته شده بی آب و دانه . (ناظم الاطباء) : گاودوشای هنر بسکه تهی آخر ماندخشک پستان شده زآنسان که ندارد نم شیر.شفائی (از آنندراج ).
-
مدهن
لغتنامه دهخدا
مدهن . [ م ُ دَهَْ هََ ] (ع ص ) آنکه بر او آثار نعیم باشد. (از متن اللغة).- قوم مدهنون ؛ آنانکه بر آنها آثار نعمت ها باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روغن مالی شده . (یادداشت مؤلف ). چرب . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تدهین شود.- مدهن کرد...
-
لانولین
لغتنامه دهخدا
لانولین . [ ن ُ ] (فرانسوی ، اِ) یا لانولئین یا چربی گوسفند. لانولین را از چربی بدن و یا پشم گوسفند به دست می آورند و مخلوط مغمض اسیدهای چرب اتری شده و الکل آزاد است که در بین آنهاکلسترول و ایزوکلسترول بیشتر از مواد دیگر وجود دارد و مقدار اسیدهای چرب...
-
زبان بازی
لغتنامه دهخدا
زبان بازی . [ زَ بام ْ ] (حامص مرکب ) کار زبان باز است (که با زبان چرب و نرم مردم را فریب میدهد). (فرهنگ نظام ). || مکالمه و با هم سخن گفتن . (آنندراج ) (ارمغان آصفی ). گفتگو و مکالمه . (ناظم الاطباء) : صف مژگانش در زبان بازی است گرچه چشمش بخواب ناز ...
-
مذهب
لغتنامه دهخدا
مذهب . [ م ُ ذَهَْ هََ ] (ع ص ) زراندودکرده شده . (غیاث اللغات ). مطلی . زرداندود. زرین . به زرکرده . مزوق .مزخرف . ذهیب . زرنگار. (یادداشت مؤلف ) : سپید است دستار لیکن مذهب سیاهست جبه ولی رنگ بسته . خاقانی .سلطان ... ابوالعلاء را با جامه و استری با...
-
شاربین
لغتنامه دهخدا
شاربین . [ رِ ب َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ شارب . دو بروت : گفتم او لحیه ای داشت از حلوای پشمک که دست و شانه ٔ لحم و چرب و سرخ در آن کم بود، گفتند محاسن یقه ٔ سمور و شاربین قندس تراچه شده است . (دیوان البسه ٔ مولانا نظام قاری ص 132). رجوع به شارب شود.
-
مرن
لغتنامه دهخدا
مرن .[ م َ ] (ع مص ) چرب کردن سپل شتر را که سوده شده باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). روغن بر پای شتر زدن از سودگی . (تاج المصادر بیهقی ). || بر زمین زدن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خوی گر گردانیدن و عادت دادن کسی را بر ...
-
برنجین
لغتنامه دهخدا
برنجین . [ ب ِ رِ ] (ص نسبی ) منسوب به برنج که از حبوب است . ساخته شده از برنج . || پلو. چلو. (یادداشت دهخدا). || نوعی حلوا که از برنج و روغن و شکر سازند : پس روید ای خیکهااز پیش من کز برنجین چرب گشته ریش من .حاج میرزا کریم خان .
-
روغنین
لغتنامه دهخدا
روغنین . [ رَ / رُو غ َ ] (ص نسبی ) برشته و بریان شده با روغن . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2ورق 25). چرب . روغنی . (یادداشت مؤلف ) : زبان روغنینم زآتش آه بسوزد چون دل قندیل ترسا. خاقانی .|| لقمه ٔ قاضی که خمیر آن با روغن آغشته و پخته باشد. (از شعوری...
-
مصفی
لغتنامه دهخدا
مصفی . [ م ُ ص َف ْ فا ] (ع ص ) صاف شده . صاف کرده شده . (ناظم الاطباء). مصفا. پالوده . ویژه کرده . بی غش کرده . ناب و روشن کرده شده . (آنندراج ). تصفیه شده . پاک شده . صاف شده : همه را بکوبند و بپزند و به روغن گاو چرب کنند و به انگبین مصفی بسرشند. (...
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اَ ت َ ](اِ) در سانسکریت اسوتره که جزء اول آن اسو بمعنی اسپ است . (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 226- 27). چارپائی بارکش و سواری که پدر او خر و مادرش اسب است . حیوانی که از خر نر و مادیان زاید. از دواب مشهور است ، گویند این تصرف را فرعو...
-
سغبه
لغتنامه دهخدا
سغبه . [ س ُ ب َ ] (ص ) چیزی چرب و روغنی . (برهان ) (آنندراج ). چیزی چرب . (غیاث ). || فریفته و بازی داده شده . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : در زحیری ز سغبه ای گفتن گفت بگذار و در زحیر مباش . سنایی .دل سغبه ٔ عشق تست با تن مستیزو اینک دل و تن تراست ...