کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپندار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسپندار
لغتنامه دهخدا
اسپندار. [ اِ پ َ ] (اِ) شمع، که معشوق پروانه است . (برهان ). || مخفف اسپندارمذ. || بودن نیر اعظم در برج حوت . (برهان ). اسفندار. || درختی است که مطلق باثمر نبوده مثل پده وآنرا اسپیدار و اسفید نیز گویند. (مؤید الفضلاء).
-
اسپندار
لغتنامه دهخدا
اسپندار. [ اِ پ َ ] (اِخ ) (مخفف اسپندیار) نام پسر گشتاسب . (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
اردشیر
لغتنامه دهخدا
اردشیر. [ اَ دَ / دِ ] (اِخ ) ابن نام آورد یا نماور. رجوع به اردشیر حسام الدولةبن نماور و اسپندار اردشیر شود.
-
سپندار
لغتنامه دهخدا
سپندار. [ س ِ پ َ ] (اِ) شمع باشد که معشوق پروانه است . (برهان ). شمع است که شب ها برافروزند. (آنندراج ). || مخفف اسپندار و آن بودن نیر اعظم باشد در برج حوت . (برهان ) (آنندراج ). مدت ماندن آفتاب بر برج حوت که فارسیان اسفندار و اسپندار و سفندار نیز گ...
-
سپندار
لغتنامه دهخدا
سپندار. [ س ِ پ َ ] (اِخ ) نام پسر گشتاسب . (برهان ). نام پسر گشتاسب شاه ایران که آن را سفندیار و سپندیار گویند. (آنندراج ). رجوع به سپندیار و اسپندار و اسفندیار و سفندیار شود.
-
اردشیر
لغتنامه دهخدا
اردشیر. [ اَ دَ / دِ ] (اِخ ) حسام الدولةبن نماور (نام آورد) بن بیستون . بیست و پنجمین از اسپهبدان پادوسبان . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 145). و رجوع به اسپندار اردشیر شود.
-
اسفندار
لغتنامه دهخدا
اسفندار. [ اِ ف َ ] (اِ) (وجه اشتقاق آن در اسفند گذشت )مخفف اسفندارمذ. اسپندارمذ. اسپند. اسپندار. ماه دوازدهم سال شمسی مطابق حوت . رجوع به اسفندارمذ شود.
-
اسپند
لغتنامه دهخدا
اسپند. [ اِ پ َ ] (اِ) دانه ای باشد که بجهت چشم زخم در آتش ریزند. (برهان ). حرمل . (تاج العروس ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حرمل احمر. حرمل عامی . حرملة. اسفند. سپند. سِبَنْج و گیاه آن دانه ، رَضرضه است . (بحر الجواهر) : ای سپندی منشین خیز و سپند آر سپندت...
-
خراجی
لغتنامه دهخدا
خراجی . [ خ َ ] (اِخ ) ابوسعید احمدبن محمدبن عراق از علمای نجوم و ریاضی بود. وی دنباله ٔ کار معتضد را گرفت و ماههای خوارزمی را کبیسه کرد. این ابوسعید چون از بند رهایی یافت و از رباط بخارا بدارالملک خویش آمد، از شمارگران پیشگاهش روز اخبار را بپرسید. گ...
-
اسفندارمذ
لغتنامه دهخدا
اسفندارمذ. [ اِ ف َ م َ ] (اِ مرکب ) (وجه اشتقاق آن در اسفند گذشت ) ماه دوازدهم ازسال شمسی ایرانی مطابق حوت عربی و شباط سریانی و فبراریوس رومی (از دهم بهمن تا دهم اسفند) و آن ماه سوم از زمستان است . نام ماه دوازدهم ، و آن مدت ماندن آفتاب است در برج ح...
-
مژدگیران
لغتنامه دهخدا
مژدگیران . [ م ُ ] (اِ مرکب ) مَردگیران . نام جشنی که زردشتیان در روز پنجم آخرین ماه سال (یعنی ماه سپندارمذ) میگرفته اند. روز پنجم این ماه نیز موسوم به سپندارمذ است که جشن مژدگیران گرفته میشده است . این عید به زنان تخصیص داشته و از شوهران خود هدیه در...
-
اسکندر
لغتنامه دهخدا
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) رستمداری ، جلال الدولةبن تاج الدوله زیاربن کیخسروبن اسپندار [ ظ: استندار ] شهراکیم بن نام آوربن بی ستون . خوندمیر گوید: وی پس از فوت پدر (734 هَ . ق .) تاج اقبال بر سر نهاد، ولایت آمل و رستاق را ببرادر خود فخرالدوله شاه غ...