کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسپر
لغتنامه دهخدا
اسپر. [ اِ پ َ ] (اِ) سپر. جُنّه . (برهان ). تُرس . مجن ّ. جَوب . فَرْض . مِجْنَب . دَرَق : بر او گردن ضخم چون ران پیل کف پای او گرد چون اسپری . منوچهری .پیش این فولاد بی اسپر میاکز بریدن تیغ را نبود حیا. مولوی .اسپری باشم گَه ِ تیر خدنگ . مولوی .- ک...
-
اسپر
لغتنامه دهخدا
اسپر. [ اِ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) اعمال و حرکات منظم برای تقویت جسم و تربیت روان ، مانند شکار، اسپ سواری ، صید ماهی و غیره . ورزش .
-
واژههای مشابه
-
کرگ اسپر
لغتنامه دهخدا
کرگ اسپر. [ ک َ اِ پ َ ] (اِ مرکب ) سپر از پوست کرگ . این کلمه را ولف در فهرست شاهنامه گُرگ اسپر خوانده و غلط است . (یادداشت مؤلف ) : ببارید تیر از کمان سران به روی اندر آورده کرگ اسپران .فردوسی .
-
دره اسپر
لغتنامه دهخدا
دره اسپر. [ دَرْ رَ اِ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری دورود و کنار راه مالرو سرابند به درب آستان با 145 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
شاه اسپر
لغتنامه دهخدا
شاه اسپر. [ اِ پ َ ] (اِ مرکب ) مرکب از «شاه » و «اسپر» (مخفف اسپرم ) شاه سپرم . ریحان الملک . ضیمران . رجوع به شاه اسپرغم ، شاه سپرغم . شاه اسفرهم . شاه اسپرهم و شاهپر شود.
-
جستوجو در متن
-
شاهسپر
لغتنامه دهخدا
شاهسپر. [ هََ پ َ ] (اِ مرکب ) شاه اسپر و شاه اسپرم باشد. رجوع به شاهسپرم و شاه اسپرم شود.
-
درق
لغتنامه دهخدا
درق . [ دَ رَ / دَ ] (ع اِ) ج ِ دَرَقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به درقة شود. || سپر که از زخم تیغ حفاظت کند. (غیاث ) (آنندراج ) . سپر. اسپر، و فرق آن با جحف و تُرس این است که درق و جحف که از پوست است چوب نیز در درون دارد و تُرس اعم است . ...
-
سپر
لغتنامه دهخدا
سپر. [ س ِ پ َ ] (اِ) پهلوی «سپر» ، سانسکریت فلکه فرا (سپر)، ارمنی عاریتی و دخیل «اسپر» . اسپر. آلتی فلزی و مدور که بهنگام حمله ٔ دشمن آن را محافظ اعضاء بدن قرار می دادند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معروف است و به عربی جُنّه گویند. (برهان ). ترجمه...
-
هاگ
لغتنامه دهخدا
هاگ . (اِ) (اصطلاح طبیعی ) از ساخته های فرهنگستان ایران معادل اسپر و بمعنای آلت تناسل نباتات ذات الالقاح الخفیه که فرانسویها این طبقه نباتات را "aryptogame" میگویند. (فرهنگ غفاری ). || شکل خفته و مقاوم باکتری است که بر اثر ایجاد آن میکرب میتواند در ش...
-
مجن
لغتنامه دهخدا
مجن . [ م ِ ج َن ن ] (ع اِ) سپر. (دهار). سپر. ج ، مَجان ّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپر که پناه زخم تیغ است . مِجَنَّة. (آنندراج ) (غیاث ). سپر فراخ . سپر. اسپر. جُنَّة. تُرس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای گه انداختن تیر آ...
-
اسفرائین
لغتنامه دهخدا
اسفرائین . [ اِ ف َ ] (اِخ ) اِسفرایین . اِسفراین . اسپرائین . شهری است مشهور در خراسان . (برهان ). شهری است مشهور از نواحی نیشابور بر منتصف طریق جرجان . و بعضی گفته اند اسپرآئین ، چه اسپر سپرست و آئین رسم و عادت ، و چون مردمش دائم سپر داشتند لهذا آن...
-
باز خشین
لغتنامه دهخدا
باز خشین . [ زِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بازی بود سپیدفام کبودگون . (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ). بازی بود رنگش میان کبود و سیاه و سبز و سپید باشد یعنی خشینه رنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). بازی است سفیدرنگ مایل بکبود که بسیار جسور ومشهور است و آنر...
-
تگرگ
لغتنامه دهخدا
تگرگ . [ ت َ گ َ ] (اِ) ژاله و یخچه باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). ژاله که به هندی اولا گویند و در سراج نوشته تگرگ بمعنی آب بسته که از آسمان بارد و بعضی ژاله نوشته و ژاله بمعنی شبنم نیز دیده شده . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). ژاله . (صحاح الفرس )...