کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسور
لغتنامه دهخدا
اسور. [ ] (اِ) بلغت زند و پازند بمعنی پریروز و پریر است که روز پیش از دیروز باشد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ).
-
اسور
لغتنامه دهخدا
اسور. [ ] (اِخ ) نام یکی از پسران سام ، و او را دو پسر بود یکی را نام فارس بود و دیگری را اهواز. (مجمل التواریخ و القصص ص 146 و 149). و البته از اساطیر است و بر اساسی نیست .
-
واژههای مشابه
-
آسور
لغتنامه دهخدا
آسور. (اِخ ) رجوع به آسوریان و آشور شود.
-
آسور
لغتنامه دهخدا
آسور. (اِخ ) نام رب النوع بزرگ آشوریان .
-
آسور بانی پال
لغتنامه دهخدا
آسور بانی پال . (اِخ ) نام پادشاه آسور (669-626 ق .م .)، و او پادشاهی مقتدر و سلحشور بوده و مملکت بابل و ایلام را تسخیر کرده است .
-
واژههای همآوا
-
عثور
لغتنامه دهخدا
عثور. [ ع ُ ] (ع مص ) دیده ور شدن . دیده ور شدن بر چیزی . (از تاج المصادر) (منتهی الارب ). || لغزیدن . به رو درافتادن . (اقرب الموارد) : از قصور چشم باشد آن عثورکه نبیند شیب و بالا را ز دور.مولوی (مثنوی ).
-
عصور
لغتنامه دهخدا
عصور. [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عصر [ ع َ / ع ِ / ع ُ / ع ُ ص ُ ] . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عصر شود.
-
آسور
لغتنامه دهخدا
آسور. (اِخ ) رجوع به آسوریان و آشور شود.
-
آسور
لغتنامه دهخدا
آسور. (اِخ ) نام رب النوع بزرگ آشوریان .
-
آثور
لغتنامه دهخدا
آثور. (اِخ ) رجوع به آشور شود.
-
اثور
لغتنامه دهخدا
اثور. [ اَ ] (اِخ ) موصل پیش از تسمیه ٔ بدین نام ، اَثور و بقولی اَقور نامیده میشد. || (گفته اند اسم همه ٔ خرّه ٔ الجزیره ) و قرب سلامیه است و سلامیه شهرکی است درمشرق موصل و میان آن دو تقریباً یک فرسنگ است و آن شهری است خراب و یباب که آن را أقور گوی...
-
اثور
لغتنامه دهخدا
اثور. [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اَثر و اِثر و اَثَر.
-
اصور
لغتنامه دهخدا
اصور. [ اَص ْ وَ ] (ع ص ) کج . مایل . (از اقرب الموارد). کژ. (منتهی الارب )(آنندراج ). || ذوالصَّوَر، یعنی دارای میل . رجل اصور؛ ای مائل . کقوله : الی کل شخص فهو للسمع اصور. و هو اصور الی کذا؛ اذا امال عنقه و وجهه الیه ؛وی اصور بدانست هنگامی که گردن ...