کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسطع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسطع
لغتنامه دهخدا
اسطع. [ اَ طَ ] (اِخ ) لقبی از لقب های اسبان ، از جمله لقب اسب بکربن وائل ، و هو ذوالقلادة ایضاً. (منتهی الارب ).
-
اسطع
لغتنامه دهخدا
اسطع. [ اَ طَ ] (ع ص ) درازگردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مهذب الاسماء). درازگردن از شترمرغ و جز آن . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
استا
لغتنامه دهخدا
استا. [ اُ ] (ص ) مخفف اُستاد که آموزنده باشد. (برهان ) (جهانگیری )(غیاث اللغات ). آموزگار. معلم . اوستاد : هرکه از استا گریزد در جهان او ز دولت میگریزد این بدان . مولوی .گرچه این عاشق بخارا میرودنه بدرس و نه به استا میرود. مولوی .گفت استا راست میگوی...
-
استا
لغتنامه دهخدا
استا. [ اَ / اُ ] (اِخ ) مخفف اوستا و در لغت نامه ها به اشتباه آنرا تفسیر زند و پازند گفته اند: استا تفسیر زند است ، و زند و پازند دو کتاب است از صحف ابراهیم . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). تفسیر کتاب زند است و آن کتاب مغان باشد که در احکام آتش پرست...
-
استا
لغتنامه دهخدا
استا. [ اِ ] (اِخ ) (قلعه یا حصار...) قلعه ایست از ولایت رستمدار که بحصانت تمام اشتهار دارد. (جهانگیری ) (شعوری ). و رجوع به حبیب السیر جزو4 از ج 3 ص 335 و 344 و 345 شود.
-
استا
لغتنامه دهخدا
استا. [ اِ ] (اِخ ) نام قریه ای از قرای سمرقند. (جهانگیری ). و منسوب به آنجا را استائی خوانند. (برهان ) (سروری ) (مراصد الاطلاع ).
-
استا
لغتنامه دهخدا
استا. [ اِ ] (نف مرخم ) ستایش کننده . (برهان ) (جهانگیری ). ستاینده ، چنانکه گویند: خودستا و خوداستاو بدون ترکیب مستعمل نشود. (رشیدی ). || (اِمص ) ستایش . اسدی در لغت فرس ذیل افدستا آرد: افد شگفت باشد و ستا ستایش چنانکه دقیقی گفت : جز از ایزد توام خد...
-
استا
لغتنامه دهخدا
استا. [ اُ ] (اِ) اوستا. اوستاد. در اصطلاح بنایان خطی یا نقطه ای یا سطحی که آنرا مأخذ کار کنند. الگو. دلیل . || مقیاس فلزات قیمتی ، که ملاک مسکوکات محسوب میشود . اوستا. اوستاد.
-
جستوجو در متن
-
ذوالقلادة
لغتنامه دهخدا
ذوالقلادة. [ ذُل ْ ق ِ دَ ] (اِخ ) اسطع. لقب اسب بکربن وائل است .
-
درازگردن
لغتنامه دهخدا
درازگردن . [ دِ گ َ دَ ] (ص مرکب ) گردن دراز. آنکه گردنی دراز دارد. طویل العنق . آنکه گردنش زیاده از اندازه ٔ طبیعی دراز باشد. اتلع. اجید. اسطع. اعنق . اعیط. اقود. اهیق . بَتِع. جَیداء. عُسالق .عَسلَق . عِلوَدّ. مِسعر. (منتهی الارب ) : درازگردن و کوت...