کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسطخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسطخر
لغتنامه دهخدا
اسطخر.[ اِ طَ ] (اِخ ) اصطخر. بر وزن و معنی استخر باشد وآن قلعه ای است در ملک فارس ، چون در آن قلعه تالاب بزرگی بوده است بنابر آن به این نام اشتهار یافته است .بعضی گویند معرب استخر است . (برهان ). رجوع به استخرو رجوع بفهرست التفهیم بیرونی شود. || (اِ...
-
واژههای همآوا
-
استخر
لغتنامه دهخدا
استخر. [ اِ ت َ ] (اِ) آبگیر. (برهان ). تالاب . (غیاث ) (برهان ): ترعه ؛ دهانه ٔ حوض و استخر. (منتهی الارب ).
-
استخر
لغتنامه دهخدا
استخر. [ اِ ت َ ] (اِخ ) اصطخر. اصطرخ . ستخر. (جهانگیری ). شهری بفارس از اقلیم سوم ، طول آن 79 درجه و عرض 32 درجه و آن از بزرگترین حصن های فارس و شهرها و کوره های آنست . گویند نخستین کسی که آنرا بساخت اصطخربن طهمورث پادشاه ایران بود و طهمورث نزد ایرا...
-
اصطخر
لغتنامه دهخدا
اصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) ابن طهمورث . نخستین کسی بود که شهر اصطخر را بنیان نهاد. (از معجم البلدان ).
-
اصطخر
لغتنامه دهخدا
اصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) قلعه ٔ اصطخر. بر وزن ومعنی استخر است که قلعه ٔ فارس باشد و آن تختگاه دارابن داراب است . (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). نام شهر که قلعه ٔ فارس است ، معرب استخر که سابق گذشت . (ازلب الالباب ) (برهان ) (غیاث ). نام شهری از ولای...
-
اصطخر
لغتنامه دهخدا
اصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) کوره یا شهرستان اصطخر از مهمترین و بزرگترین شهرستانهای فارس بشمار میرفت و مرکزآن شهر اصطخر بود و شهرها و قرای بسیاری داشت که مشهورترین آنها عبارت بودند از: بیضاء. مایین . نیریز. ابرقو و یزد و جز آنها. (از ضمیمه ٔ معجم البلدان ...
-
اصطخر
لغتنامه دهخدا
اصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) نام یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز بود. (از نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 114).
-
اصطخر
لغتنامه دهخدا
اصطخر. [ اِ طَ ] (معرب ، اِ) معرب استخر، بمعنی تالاب و آبگیر. اصطرخ . (شرفنامه ٔ منیری ). کول . مأجل . ورجوع به استخر و ستخر و اصطرخ و سطخر و صطخر شود.
-
جستوجو در متن
-
اسطرخ
لغتنامه دهخدا
اسطرخ . [ اِ طَ ] (اِ) اسطخر. استخر. تالاب . (برهان ). حوض . || (اِخ ) نام قلعه ٔ فارس . (برهان ). رجوع به استخر شود.
-
سطخر
لغتنامه دهخدا
سطخر. [ س ِ طَ ] (اِخ ) ستخر. استخر. اسطخر. اصطخر. صطخر. صطرخ : که بر آستان بوسی بارگاه ز تخت سطخر آمدم نزد شاه . نظامی .رجوع به هریک از کلمات فوق شود.
-
آزیر
لغتنامه دهخدا
آزیر. (اِمص ، اِ) مماله ٔ آزار : در جهان چندانکه خواهی بیشمارنیستی ّ و محنت و آزیر هست وز فلک چندانکه خواهی بی قیاس نفرت آهو و خشم شیر هست . انوری .|| (ص ) آژیر. || (اِ) حوض . برکه . تالاب . اسطخر. || غلبه . زیادتی . || بانگ و فریاد. (برهان ).
-
طرخة
لغتنامه دهخدا
طرخة. [ طَ خ َ ] (معرب ، اِ) حوض بزرگ مانندی نزدیک مخرج کاریز. کلمه ای است غیرعربی که داخل لغت عرب گردیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسطخر، یعنی جایی که آب چشمه یا قنات را در آن گرد کنند، و در وقت ضرورت به مزارع روان کنند. رجوع به طرخ شود.
-
شکنوان
لغتنامه دهخدا
شکنوان . [ ] (اِخ ) نام یکی از سه قلعه بوده در قدیم که به امر جمشید درشهر اسطخر ساخته شده ، و آن سه [ اصطخر، شکسته و شکنوان ] را سه گنبدان می خواندند. (از نزهةالقلوب ج 3 ص 120 و 132) : سه قلعه یکی قلعه ٔ اصطخر، دوم قلعه ٔ شکسته ، سوم قلعه ٔ شکنوان در...