کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسرنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسرنج
لغتنامه دهخدا
اسرنج . [ اَ رُ ] (اِ) سلیقون . (سروری ). سیلقون . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). زرقون . زرگون . زرجون . سندوقس . سرنج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اسرب محروق . سرب سوخته است که آن را بتفسانند تا سرخ شود و نمک بر آن کنند. الأسرنج ، آنک محرق و بالکبریت محمر علی...
-
اسرنج
لغتنامه دهخدا
اسرنج . [ اِ رِ ] (اِ) طبقی باشد بی کناره که از روی سازند و بر پشت آن قبه کنند و بندی بر آن بگذارند و روزهای جشن وتماشا دو تای آن را بدست گرفته بر هم زنند تا از آن آوازی برآید و آن را سنج نیز گویند. (برهان ). || سرنج را نیز گفته اند و آن رنگی باشد مع...
-
جستوجو در متن
-
صندقیس
لغتنامه دهخدا
صندقیس .[ ] (معرب ، اِ) اُسرَنج . (فهرست مخزن الادویه ) سندوقس . رجوع به اسرنج شود.
-
سندرنی
لغتنامه دهخدا
سندرنی . [ ] (اِ) اسرنج است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
اسفیداج محروق
لغتنامه دهخدا
اسفیداج محروق . [ اِ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرنج . اسرنج . سُنج .زرقون . زنجفر. سندوقس . (برهان ). اسلیقون . سلیقون .
-
سلیقون
لغتنامه دهخدا
سلیقون . [ س َ ] (معرب ، اِ) بلغت رومی سرنج را گویند و آن رنگی است که نقاشان بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). سریقون . (ناظم الاطباء). اسرنج ، سرنج ، زرگون ،زرقون ، سندوقس ، اسرب محروق . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
زرجون
لغتنامه دهخدا
زرجون . [ زَ ] (معرب ، اِ) زرگون . زرقون . سرنج . اسرنج . سلیقون . سندوقس . اسرب محروق . اسفیداج محروق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رنگی است که نقاشان بکار برند. رجوع به سرنج شود.
-
زرقون
لغتنامه دهخدا
زرقون . [ زَ ] (سریانی ، اِ) به لغت سریانی سرنج را گویند و آن رنگی است معروف که نقاشان و جدول کشان بکار برند و آن را به رومی سیلیقون خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سیری کوم ، محتملاً در فارسی «آزرگون » [ آذرگون ] رنگ آتش یا صحیح تر «زرگون » رنگ طلا، سف...
-
سندوقس
لغتنامه دهخدا
سندوقس . [ س َ ق ِ ] (معرب ، اِ) بلغت یونانی سرنج را گویند. و آن رنگی باشد که نقاشان و مصوران بکار برند و سوختگی آتش را نافع است . (برهان ) (آنندراج ). اسرنج . سرنج سلیقون . زرگون . زرقون . زرجون . رصاص محرق . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به الفاظ الادو...
-
سارنج
لغتنامه دهخدا
سارنج . [ رَ ] (اِ) مرغی باشد کوچک . (فرهنگ اسدی ). مرغکی است کوچک و ضعیف . (شرفنامه ٔمنیری ). مرغکی باشد سیاه و کوچک و ضعیف . (برهان ) (آنندراج ). مرغی است خرد و سیاه و به آذربایجان سودان گویند. (رشیدی ) (جهانگیری ) (اوبهی ) . اسرنج . (دزی ج 1 ص 621...
-
سرنج
لغتنامه دهخدا
سرنج . [ س ِ رِ ] (اِ) سنج و آن دو پاره ٔ روی تنک باشد مانند طبق بی کناره و بر پشت آن قبه ای سازند و بندی بر آن تعبیه کنند و بر دست گرفته بر یکدیگر زنند تا بصدا درآید و بیشتر با نقاره و دهل و امثال آن نوازند. (برهان ) (جهانگیری ). و طبق روئین که بر ی...
-
زرگون
لغتنامه دهخدا
زرگون . [ ز ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به رنگ زر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ذهبی اللون . زریون . (یادداشت ایضاً). زردفام . طلایی . زریون . (فرهنگ فارسی معین ) : نماز شام پدید آمد آفتاب از دورچو زرگون سپری گشته گرد او پر...
-
شنگرف
لغتنامه دهخدا
شنگرف . [ ش َ گ َ] (اِ) شنجرف . سنجرف . زنجفر. زنجرف . سرخ و آن سرخی که بدان نویسند. (زمخشری ). زنجفر. (فرهنگ اسدی ). شقر. (بحر الجواهر) (دهار). شقرة. (منتهی الارب ). گیاهی است خاردار و بر زمین چسبیده ، بیخی سطبر و سرخ دارد.(رشیدی ) . معرب آن شنجرف ....