کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسرب
لغتنامه دهخدا
اسرب . [ اُ رُ / اُ رُب ب ] (معرب ، اِ) اَبار. (الجماهر ص 258). سُرب . (مهذب الاسماء). سُرُب . اُسْرُف . آنک . (نصاب ). رصاص اسود. (ابن البیطار) (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ). ارزیز. در هند سیسا نامند. (آنندراج ). سیسا که بدان گولی بندوق سازند. (غیاث...
-
اسرب
لغتنامه دهخدا
اسرب .[ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سروب . رونده تر. - امثال :اسرب مِن وَرَل ِالحضیض ؛ قال الخلیل الورل شی ٔ علی خلقة الضب الا انّه اعظم منه یکون فی الرّمال فاذا نظر الی انسان مرّ فی الارض لایردّه شی ٔ. (مجمع الامثال میدانی ).
-
واژههای همآوا
-
عسرب
لغتنامه دهخدا
عسرب . [ ع َ رَ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد).
-
عثرب
لغتنامه دهخدا
عثرب . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) درختی است مانند درخت انار سرشاخ نرم و سرخ دارد همچو ریباس مقشر کرده میخورند، یکی آن عُثرُبة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
اثرب
لغتنامه دهخدا
اثرب . [ اَ رِ ] (اِخ ) یثرب . مدینه ٔ منوره . (منتهی الارب ) (مراصد الاطلاع ).
-
اثرب
لغتنامه دهخدا
اثرب . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ ثَرب .
-
جستوجو در متن
-
اسرف
لغتنامه دهخدا
اسرف . [ اُ رُ ] (معرب ، اِ) معرب سرب . اسرب . (دزی ج 1ص 21) (الجماهر بیرونی ص 258). رجوع به اسرب شود.
-
فسمونیون
لغتنامه دهخدا
فسمونیون . [ ] (معرب ، اِ) اسفیداج اسرب است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
آنک
لغتنامه دهخدا
آنک . [ ن ُ ] (ع اِ) سُرُب . سُرْب . اُسرُب . اُسرُف . رصاص یا رصاص اسود. || قلعی یا رصاص ابیض .
-
ذهب النی
لغتنامه دهخدا
ذهب النی ٔ. [ذَ ه َ ب ُن ْ ن َی ْءْ ] (ع اِ مرکب ) سرب . اسرب . آنک .
-
سرب سوخته
لغتنامه دهخدا
سرب سوخته . [ س ُ ب ِت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زرگون . زرقون . زرجون . سلیقون . سندوقس . اسرب محروق . (یادداشت مؤلف ).
-
سلیقون
لغتنامه دهخدا
سلیقون . [ س َ ] (معرب ، اِ) بلغت رومی سرنج را گویند و آن رنگی است که نقاشان بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). سریقون . (ناظم الاطباء). اسرنج ، سرنج ، زرگون ،زرقون ، سندوقس ، اسرب محروق . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
زرجون
لغتنامه دهخدا
زرجون . [ زَ ] (معرب ، اِ) زرگون . زرقون . سرنج . اسرنج . سلیقون . سندوقس . اسرب محروق . اسفیداج محروق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رنگی است که نقاشان بکار برند. رجوع به سرنج شود.