کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
اسرع
لغتنامه دهخدا
اسرع . [ اَ رَ ] (اِ) مؤلف مؤید الفضلاءگوید: در نسخه ٔ طب بمعنی خون سیاوشان که هندش هیرادو کهی و رنگپت و بزبان اهل اردو، خون خرابا نامند.
-
اسرع
لغتنامه دهخدا
اسرع . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سرعت . شتاب تر. بشتاب تر. زودتر. تندتر. تیزتر. چالاک تر. سریعتر. ازرع : و هو اسرع الحاسبین . (قرآن 62/6). علی اسرع الحال .- امثال : اسرع غدرةً من الذئب ؛ قال فیه بعض الشعراء:و کنت کذئب السوء اذ قال مرةًلعمرو...
-
اصرع
لغتنامه دهخدا
اصرع . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ صَرْع . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به صَرْع شود. ج ِ صَرْع ، بمعنی گونه ای از گونه ها. (منتهی الارب ) (قطر المحیط). || ج ِ صِرْع . (المنجد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به صِرْع شود.
-
جستوجو در متن
-
شاشبندی
لغتنامه دهخدا
شاشبندی . [ب َ ] (حامص مرکب ) احتباس بول . اُسرا. شاشبند شدن .
-
طرخان
لغتنامه دهخدا
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) نیزک طرخان پادشاه بادغیس بوده و در حدود 87 هَ . ق . که قتیبه با پادشاه شومان صلح کرد نیزک طرخان بعضی اسرا از تازیان نزد خود داشت و قتیبه بدو نوشت و آن اسرا را بخواست و او را در نامه ٔ خود بیم داد. نیزک ازاو بهراسید و آن اسرا را ...
-
سلیمان
لغتنامه دهخدا
سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک (54 - 99 هَ . ق .). هفتمین خلیفه ٔ بنی امیه و از فضلای بنی امیه بود. در ایام او فتوح بسیاراتفاق افتاد. مولد وی در دمشق است . پس از برادرش ولید خلافت به وی رسید. وی در زمان خلافت خود اسرا را آزاد کرد و زندان او...
-
فدیة
لغتنامه دهخدا
فدیة. [ ف ِدْ ی َ ] (ع اِ) سربها. (منتهی الارب ). آنچه از مال بجای مفدی داده شود. (از اقرب الموارد). ج ، فِدی ̍، فِدَیات ، مانند سدره و سدرات . (اقرب الموارد). فِدْیَت . رجوع به فدیت شود. || در تداول علوم فدیه و فداء بدلی یا عوضی است که مکلف بدان از ...
-
اسرافیل
لغتنامه دهخدا
اسرافیل . [ اِ ] (اِخ ) اسرافین . فرشته ٔ صور. (السامی ). فریشته ٔ صور. ملک بعث . صاحب صور. خداوند صور. (زمخشری ) (مهذب الاسماء). یکی از فرشتگان مقرب مأمور دمیدن روح به اجسام و نفخ صور در روز رستاخیز، او قبل از همه ٔ فرشتگان به آدم سجده کرد. (قاموس ...
-
چارسو
لغتنامه دهخدا
چارسو. (اِخ ) قریه ای است از قرای کجور و مقبره ٔ مصقلةبن هبیره ٔ شیبانی در آنجاست و مردم کیا- شغله مینامنداز قراری که در تاریخ ظهیرالدین مسطور است در زمان خلافت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام قومی در طبرستان موسوم به بنی ناجیه مرتد شده به نصرانیه...
-
رقیة
لغتنامه دهخدا
رقیة. [ رُ ق َی ْ ی َ ] (اِخ ) بنت الحسین (ع ). (ناظم الاطباء). نام دختری از حسین بن علی (ع ). (یادداشت مؤلف ). به نقل بیشتر اهل منبر وی همان است که در خرابه ٔ شام شبی پدرش [امام حسین علیه السلام ] را در خواب دید و بیدار شد و از حضرت زینب پدرش را خو...
-
کاربان
لغتنامه دهخدا
کاربان . (اِخ ) پارسی قیروان است و آن شهری است به مغرب اما در اشعار بمعنی اطراف معموره است و این لفظ در عربی بفتح قاف و ضم راء است معرب کاروان به اماله و نام شهر مغرب نیز بدین مناسبت است که اوایل در آن موضع کاروان فرود می آمده به مرور ایام شهر شده و ...
-
اره
لغتنامه دهخدا
اره . [ اَ رَ / رِ / اَرْ رَ / رِ ] (اِ) ابزاری درودگران را از آهن بشکل تیغه ای بلند و باریک که دسته ای چوبین دارد و یک لبه ٔ آن دندانه دار و تیز است که در بریدن چوب و آهن و جز آن بکار رود. و به تازی منشار خوانند. (صحاح الفرس ). یوسه . منشار. مِقطل ....
-
حنین
لغتنامه دهخدا
حنین . [ ح ُ ن َ ] (اِخ ) نام محلی است در بین طائف و مکه ٔ مکرمه . در سال 8 هَ . ق . که پاره ای از قبائل مشرک بقصد استرداد مکه بحمله و هجوم مبادرت ورزیدند، در این محل با سپاه اسلام روبرو شده ؛ ابتداغلبه کردند و سرانجام مغلوب گشتند. غزوه ٔ حنین یکی از...
-
ابوطاهر قرمطی
لغتنامه دهخدا
ابوطاهر قرمطی . [ اَ هَِ رِ ق َ م َ / ق ِ م ِ ] (اِخ ) سلیمان بن حسن جنابی ابن بهرام فارسی . از مردم گنافه ٔ فارس . در روز دوشنبه ٔ 25 ربیعالاَّخر 311 هَ . ق . به بغداد خبر آمد که ابوطاهر سلیمان بن حسن جنابی با 1700 پیاده به بصره آمده و نردبان ها بر ...