کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
است مویز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
است مویز
لغتنامه دهخدا
است مویز. [ اَ م َ ] (اِ مرکب ) آش جوی که از مویز سازند. (مؤید الفضلاء).
-
واژههای مشابه
-
است آنگلی
لغتنامه دهخدا
است آنگلی . [ اِ ] (اِخ ) یکی ازممالک سبعه ٔ انگلوساکسن که بسال 571 م . تشکیل شد.
-
است اپلاست
لغتنامه دهخدا
است اپلاست . [ اُ ت ِ اُ ] (فرانسوی ، اِ) اُسْت ِاُپلاست ها. بعضی مصنفین آنها را سلول عظمی نامیده اند. جزء مشخص استخوانند که هر جا استخوانی هست به این مجاری شناخته میشود. در بین طبقات و در مراکز عظام چه در ماده ٔ اسفنجی بسیار رخو و چه در ماده ٔ متکاث...
-
است الکلب
لغتنامه دهخدا
است الکلب . [ اِ تُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) سختی . (مهذب الاسماء). رجوع به اِسْت شود.
-
است الکلبة
لغتنامه دهخدا
است الکلبة. [ اِ تُل ْ ک َب َ ] (ع اِ مرکب ) سختی و بلا و امر منکر. (منتهی الارب ). || قسمی بازی کودکان عرب که آنرا کجکجه نیز گویند. || لقیت منه است الکلبة؛ ناپسندی دیدم از وی . (منتهی الارب ). رجوع به اِسْت شود.
-
است میرمحمد
لغتنامه دهخدا
است میرمحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) یکی از مواضع دودانگه در هزارجریب . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 122 بخش انگلیسی ).
-
است ها
لغتنامه دهخدا
است ها. [ اُ س ِ ] (اِخ ) آلانان . رجوع به آس و اُسِت و ایران باستان ص 2458 ببعد شود.
-
است-لاَّم
لغتنامه دهخدا
است-لاَّم . [ اِ ت ِل ْ ] (ع مص ) زره درپوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). زره پوشیدن . (زوزنی ). || با ناکسان خویشی و مصاهرت کردن . (از منتهی الارب ). از ناکسان زن خواستن . (منتهی الارب ). || استلأم فلان ٌ الاب ؛ پدرش بد و زشت خوی است . (منتهی الارب ).
-
ژند و است
لغتنامه دهخدا
ژند و است . [ژَ دُ اُ ] (اِخ ) زند و اُست . زند و استا. زند و اوستا. اوستا کتاب مقدس زرتشتیان و ژند یا زند شرح آن است . رجوع به هر یک از این دو کلمه شود : یکی ژند و است آر با برسمت بزمزم یکی پاسخی پرسمت . فردوسی .برآمد همی گرد مرد و بجست یکی موبدی دی...
-
است و بست
لغتنامه دهخدا
است و بست . [ اَ ت ُ ب َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) حالات و واقعات . (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). این ترکیب جائی دیده نشد و گمان نمیرود صحیح باشد.
-
جستوجو در متن
-
مویز
لغتنامه دهخدا
مویز. [ م َ ] (اِ) ممیز. میویز. سکج . کشمش . زبیب . مامیچ . انگور خشک . (یادداشت مؤلف ). میمیز. (برهان ). قسمی است کلان از انگور که خشک کرده نگاه دارند. مردم عام آن را منقی گویند و به هندی داکهه نامند. (غیاث ) (از آنندراج ). به عربی آن را زبیب گویند...
-
مویزی
لغتنامه دهخدا
مویزی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مویز. آنچه به مویز نسبت و تعلق دارد. از مویز. (از یادداشت مؤلف ). || شراب که از مویز سازندش . (از یادداشت مؤلف ) : شراب مویزی آنچه از او صافی باشد مانند شراب ممزوج باشد. (نوروزنامه ). و رجوع به مویز شود.
-
عجد
لغتنامه دهخدا
عجد. [ ع َ ] (ع اِ) دانه ٔ مویز یا مویز پست هیچکاره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حب انگور. (اقرب الموارد) (آنندراج ). || میوه ای است که به مویز ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).