کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استور
لغتنامه دهخدا
استور. [ اِ ] (اِخ ) نام خانواده ای بسیار معروف از اشراف سوئد. برجسته ترین افراد این خاندان عبارتند از:1 - استن گوستافسن معروف به استن استور اوّل (1440-1503 م .). وی در سال 1464 م . به اسقف کتیل کارلسن داسا در راه غلبه ٔ بر کریستیان اول پادشاه دانمار...
-
استور
لغتنامه دهخدا
استور. [ اُ ] (اِ) مؤلف مؤیدالفضلاء گوید: استور بالضم ، یعنی دستور. کذا فی الغنیه . معنی آن صاحب دست و مسند و آنکه [ در ] جمله ٔ امور برو اعتماد کنند و نیز به معنی دستوری و حجت و اجازت - انتهی . و این صورت و معنی آن بر اساسی نیست ، و دستور را استور...
-
استور
لغتنامه دهخدا
استور. [ اُ ] (اِ). ستور. (زمخشری ).چارپا. چاروا. (انجمن آرا). هر چهارپایه را گویند عموماً و اسب و استر را خصوصاً. (برهان ) : تا چند ازین استور تن کو کاه و جو خواهد ز من .بر چرخ راه کهکشان از بهر او پرکاه شد.مولوی (کلیات شمس ج 2 ص 12).
-
واژههای همآوا
-
اسطور
لغتنامه دهخدا
اسطور. [ اُ ] (ع اِ) سخن پریشان و بیهوده . ج ، اساطیر.
-
اصطور
لغتنامه دهخدا
اصطور. [ اُ ] (معرب ، اِ) اصطر. وزنه ٔ ترازو. (ناظم الاطباء). || ترازو. (شعوری ). و رجوع به شعوری ج 1 ص 146 شود.
-
جستوجو در متن
-
استوربریج
لغتنامه دهخدا
استوربریج . [ اِ ] (اِخ ) قصبه ای در وورچستر انگلستان ، در 28 هزارگزی شمال شهر وورچستر در ساحل نهر استور. منسوجات پشمی ، کارخانه های ظروف ، شیشه گری ، آجرپزی و همچنین دباغخانه ها و آهنگرخانه ها و کوره های زغال سنگ دارد.
-
اشکال
لغتنامه دهخدا
اشکال . [ اِ ] (از ع ، اِ) پای بند ستورکه فارسی زبانان از شکال عربی ساخته اند : خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک بگسلد اشکال را استور نیک دست عشقش آتشی اشکال سوزهر خیالی را بروبد نور روز. مولوی .و رجوع به شِکال شود.
-
استوربان
لغتنامه دهخدا
استوربان . [ اُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) معنی ترکیبی آن خداوند ستور است . (مؤید الفضلاء). ستوربان . چاروادار. کسی که پرستاری و خدمت ستور کند : و بر پشت اسب استوربانی نشاندندش . (مجمل التواریخ و القصص ). || مؤلف مؤیدالفضلاء گوید: پرنده ایست که بتازیش ...
-
یائیر
لغتنامه دهخدا
یائیر. [ ] (اِخ ) پدر استار یا استور یا اسنور مادر بهمن پسر اسفندیار است . (مجمل التواریخ والقصص ص 30 و حاشیه ٔ آن از تاریخ طبری ص 688). و در تاریخ ایران باستان آمده است : پس از آن به اطراف و اکناف مملکت اشخاصی فرستادند، تا دختری بیابند که در زیبایی ...
-
ستور
لغتنامه دهخدا
ستور. [ س ُ ] (اِ) پهلوی «ستور» (اسب )، اوستا «سته اوره » ، سانسکریت «ستهااورین » (بار اسب ، بار ورزاو)، استی «ستورت آ» (حیوان خانگی )، کردی زازا عاریتی دخیل «استور» ، شغنی «ستور» ، سریکلی «ستائور وستائر» (حیوان بارکش ، ورزاو بالغ)، یغنویی «سوتور» (گ...
-
اردشیر
لغتنامه دهخدا
اردشیر. [ اَ دَ / دِ ] (اِخ ) بهمن بن اسفندیار پدر داراب (در داستانهای ایرانی ) و او را بهمن نیز نام بود. (مؤید الفضلاء). چون جدش گشتاسب او را بسیار دلیر دید بدین لقب ملقب کرد. (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). کی بهمن پسر اسفندیار بود و مادرش را نام است...