کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استوارشده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استوارشده
لغتنامه دهخدا
استوارشده . [ اُ ت ُ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) موثوق . رجوع باستوار شدن شود.
-
جستوجو در متن
-
آرزه
لغتنامه دهخدا
آرزه . [ رِ زَ ] (ع ص ) شترماده ٔ قوی . || شب سرد. || درخت استوارشده ٔ در زمین .
-
دماحل
لغتنامه دهخدا
دماحل . [ دُ / دَ ح ِ ] (ع ص ) گرد در هم آمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء). روی هم چیده شده و روی هم استوارشده . (از ناظم الاطباء).
-
محصون
لغتنامه دهخدا
محصون . [ م َ ](ع ص ) محفوظ و استوار. (ناظم الاطباء). استوارشده به حصار و جز آن . (آنندراج ). محفوظ و نگاهداشته شده .- محصون کردن ؛ محفوظ کردن . مصون نگاه داشتن . حفظ کردن : نیل را بر قبطیان حق خون کندسبطیان را از بلا محصون کند.مولوی .
-
منجذ
لغتنامه دهخدا
منجذ. [ م ُ ن َج ْ ج َ ] (ع ص ) مرد آزموده ٔ استوارشده به آزمایش امور و سختی و رنج دیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
رواهص
لغتنامه دهخدا
رواهص . [ رَ هَِ ] (ع ص ، اِ) سنگها برهم نشسته ٔ استوار. (منتهی الارب ). صخره های بهم استوارشده ٔ ثابت . واحد آن راهِصة است . (از اقرب الموارد). || سنگها که سپل شتر را کوبد. (منتهی الارب ). سنگهایی که چون چهارپایان پای بر آن گذارند بکوبد. (از معجم مت...
-
محروسة
لغتنامه دهخدا
محروسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) مؤنث محروس . نگه داشته شده . نگهبانی کرده شده . || کنایه از ملک پادشاهی است . (غیاث ) (آنندراج ).- ممالک محروسه ؛ کنایه از ملک خود است چرا که اکثر آدمی چیز خود را حراست میکند. (غیاث ). ممالکی که در تصرف پادشاه مخصوص باشند...
-
مؤکد
لغتنامه دهخدا
مؤکد. [ م ُ ءَک ْ ک َ ] (ع ص ) استوارشده . (منتهی الارب ). استوارکرده شده و محکم بسته شده . (ناظم الاطباء). استوار. (ناظم الاطباء) (زمخشری ). سخت . (زمخشری ). سخت گشته . استوارشده . استوار. تأکیدشده . (از یادداشت مؤلف ). تأکیدکرده شده و استوار. (...
-
محکم
لغتنامه دهخدا
محکم . [م ُ ک َ ] (ع ص ) استوار. استوارشده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بناء محکم ، بنائی استوار و مانع از تعرض غیر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رصین . حصین . مستحکم . متین . قرص . قایم . ثابت . پابرجا. رزین : چون برون کرد زو به زور و به هنگ در ز...