کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استو
لغتنامه دهخدا
استو. [ ] (اِخ ) خبوشان : خبوشان شهری وسط است از اقلیم چهارم و توابع بسیار دارد و در دفاتر دیوان آن ولایت را استو نویسند و در عهد مغول هولاکوخان تجدید عمارت آن کرد و نبیره اش ارغون خان بر آن عمارت افزود و آب و هوای خوب دارد، حاصلش غلّه و پنبه و انگور...
-
استو
لغتنامه دهخدا
استو. [ اَ ] (اِ) استه . رجوع به استه شود.
-
جستوجو در متن
-
آشاک
لغتنامه دهخدا
آشاک . (اِخ ) نام باستانی خبوشان (قوچان ) است و آن را آرسکا و استو و استوا نیز میخوانده اند.
-
استودان
لغتنامه دهخدا
استودان . [ اُ ] (اِ مرکب ) (از: اُستو، استخوان + دان ، پسوند مکان ) دخمه و مقبره ٔ گبران . (مؤید الفضلاء) (برهان ).ستودان . (انجمن آرا). ناووس . رجوع به ستودان شود.
-
باتیله
لغتنامه دهخدا
باتیله . [ ] (اِخ ) نام دیگر کوه استو : کوه استو در راه شبانکاره در راست قبله ٔ آن بلوک واقع است و بکوه باتیله نیز مشهور است . بلندی آن کوه کمابیش سه فرسنگ بود برمثال قبه افتاده است مدور، دور آن شانزده فرسنگ و قله ٔ آن کوه در اکثر ولایات فارس دیدار د...
-
هرند
لغتنامه دهخدا
هرند. [ هََ رَ ] (اِخ ) رودخانه ای است بسیار عظیم در نواحی جرجان که از آن جز به شناوری و کشتی نتوان گذشت . (برهان ). چون به حدود استرآباد رسد از پهلوی آق قلعه گذر کرده به دریای خزر میریزد. (آنندراج ). رودی است بحدود خراسان که آن را رود هرند خوانند. ا...
-
بستوه
لغتنامه دهخدا
بستوه . [ ب ِ / ب ُه ْ ] (ص مرکب ) ستوه . سته . استو. بمعنی ستوه است که ملول و بتنگ آمده باشد. (برهان ). بمعنی ستوه است که ملول و بتنگ آمده باشد و آن را بحذف واو بِستَه یا بِستُه و، سُتُه نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). ستوه و ملول و مغموم . (ن...
-
دوچار
لغتنامه دهخدا
دوچار. [ دُ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) هشت . دوبار چهار. || دچار. ملاقات ناگهانی و بدون انتظار. (ناظم الاطباء). برخورد. رویاروی قرار گرفتن . ملاقات . (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). به معنی مقابل و به اظهار «وا...
-
استه
لغتنامه دهخدا
استه . [ اَ ت َ / ت ِ ] (اِ) (از پهلوی است ، جسم . بدن .تن . استخوان ) دانه ٔ خرما و شفتالو و زردآلو و امثال آن . (برهان ). تخم بعض میوه ها مانند تخم شفتالو و زردالو و خرما و امثال آن . (جهانگیری ). تخم خرما و مانند آن مثل کنار و شفتالو. (غیاث ). هست...
-
جربادقان
لغتنامه دهخدا
جربادقان .[ ج ُ دَ / دِ ] (اِخ ) بظاهر معرب گلپایگان است و بصورتهای جرفادقان ، جرباذقان و جرپادقان در متون فارسی ضبط شده است . حمداﷲ مستوفی آرد: جربادقان از اقلیم چهارم است . طولش از جزایر خالدات فه لب (85 درجه و 32 دقیقه ) و عرض آن از خط استو الدم [...
-
رستاق
لغتنامه دهخدا
رستاق . [ رُ ] (معرب ، اِ) رَستاق . روستا و ده و قریه . (ناظم الاطباء). روستا. ج ، رَساتیق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روستا. (دهار). معرب روستاک . ده . دیه . روستا. (فرهنگ فارسی معین ). روستا. سواد. رُزْداق . رُسْداق . روستاق . (یادداشت مؤلف ). مع...
-
اعتراف
لغتنامه دهخدا
اعتراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خبر دادن کسی را از نام و حال و صفت خود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). از نام و کار خود کسی را خبر کردن . (از اقرب الموارد): اعترف الی اعترافاً؛ خبر داد مرا از نام و حال و صفت خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبر ...
-
خبوشان
لغتنامه دهخدا
خبوشان . [ خ َ ] (اِخ ) بنا بر نقل صاحب انجمن آرای ناصری شهری است بخراسان در حدود نیشابور و بقوچان مشهور شده . صاحب آنندراج نیز خبوشان را چون انجمن آرای ناصری معرفی میکند دمشقی آنرا در ناحیه ٔ نیشابور می آوردو یاقوت در معجم البلدان می گوید این شهر شه...
-
ارمیا
لغتنامه دهخدا
ارمیا. [ اَ / اِ / اُ ] (اِخ ) ارمیاء. نبی است . (منتهی الارب ). نام یکی از پیغمبران بنی اسرائیل . (برهان ). یرمیا. لفظ یرمیا یعنی یهوه بزیر می اندازد. وی پسر حلقیا و دومین از انبیای اعظم عهد عتیق بود که درزمان سلطنت یوشیا و یهویاقیم و صدقیا و هم در ...