کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استمداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استمداد
لغتنامه دهخدا
استمداد. [ اِ ت ِ] (ع مص ) یاری خواستن . (منتهی الارب ). مدد خواستن . (زوزنی ). یاری جستن . یاوری خواستن . بمدد طلبیدن . استعانت . اعانت جستن : مدّت مجاهدت دراز کشید واهبت و سازی که داشتیم نمانده و راه استمداد و طلب زاد بسته بود و مدتها در مضایق آن ش...
-
جستوجو در متن
-
مددخواهی
لغتنامه دهخدا
مددخواهی . [ م َ دَدْ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مددجوئی . استمداد.
-
مستمد
لغتنامه دهخدا
مستمد. [ م ُ ت َ م ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمداد. یاری خواهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرکب برگیرنده از دوات . (از اقرب الموارد). رجوع به استمداد شود.
-
زهاز
لغتنامه دهخدا
زهاز. [ زَ ] (اِ) بانگ و فریاد و نعره را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بانگ برای استمداد. (ناظم الاطباء).
-
مددجویی
لغتنامه دهخدا
مددجویی . [ م َ دَدْ ] (حامص مرکب ) مددجوئی . جستجوی کمک و اعانت . (ناظم الاطباء). استعانت . استمداد.
-
حافظة
لغتنامه دهخدا
حافظة. [ ف ِ ظَ ] (اِخ ) نام یکی از اصنام قوم عاد است . کسانی که عزم سفر داشتند در ازمنه ٔ قدیم از این صنم استمداد همت می کردند. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
اغزا
لغتنامه دهخدا
اغزا. [ اِ ] (از ع ، اِمص ) صورت ملفوظ و مکتوب فارسی کلمه ٔ «اغزاءِ» عربی است . بمعنی بجنگ فرستادن . رجوع به اغزاءشود : مکاتبات خلیفه مشتمل بر اغزا و تحریض او بر سلطان و استمداد بلشکر. (جهانگشای جوینی ).
-
غیه کشیدن
لغتنامه دهخدا
غیه کشیدن . [ ی َ /ی ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، صوتی خاص از گلو بیرون کردن ، مانند آواز اکراد و الوار در اول حمله به دشمن ، و مانند آواز زنان در عروسی . آواز درآوردن زنان برای استمداد. رجوع به غیو و غیه شود.
-
هوار
لغتنامه دهخدا
هوار. [ هََ ] (اِ) خاک و خشت و آنچه از خراب شدن سقف یا قسمتهای دیگر بنایی فروریزد. (یادداشت بخط مؤلف ). آوار. || فریادی است برای استمداد واستعانت هنگامی که حریق یا خرابی در جایی پدید آید و یا مصیبتی دیگر روی نماید. (یادداشت بخط مؤلف ).- هوار کردن (...
-
اذربعل
لغتنامه دهخدا
اذربعل . [ اَ ذِ ب َ ] (اِخ ) آذِربَعْل . پسر می سیپسا و نبسه ٔ ماسی نیسا، حکمران نومیدی . او از طرف یوگورتا حکمران قرطاجنه (118 ق . م .). هنگام محاصره ٔ شهر قدیم سیرطا محصور شد و ازدولت روم استمداد کرد و چون مددی از طرف رومیان بدونرسید در 113 ق . م ...
-
استغاثة
لغتنامه دهخدا
استغاثة. [ اِ ت ِ ث َ ] (ع مص ) استغاثت . فریاد خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). فریادرسی خواستن . (غیاث ). فریادخواهی . استصراخ . استعواء. فریاد جستن : و دخل المدینة [موسی ] علی حین غفلة من اهلها فوجد فیها رجلین یقتتلان هذا من شیعته و ه...
-
عاطر
لغتنامه دهخدا
عاطر. [ طِ ] (ع ص ) دوست دارنده ٔ عطر. عطردوست . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، عُطُر. || بوی خوش دهنده . بوی خوش دارنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم . حافظ.و از خاطر ع...
-
ذوالقروح
لغتنامه دهخدا
ذوالقروح . [ ذُل ْ ق ُ ] (اِخ ) لقب امرء القیس بن حجربن حارث کندی . شاعر معروف عرب است و وجه این تلقب شعر اوست که گوید:فبدلت قرحاً دامیا بعد صحةفیالک من نعمی تبدلن ابؤسا.نیز گویندآنگاه که بخونخواهی پدر از بنی اسد از هر قبیله و قومی استمداد کرد از جم...
-
فریاد خواستن
لغتنامه دهخدا
فریاد خواستن . [ ف َرْ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) استغاثه . مدد خواستن . استمداد کردن . (از یادداشتهای مؤلف ) : به ملک سند کس فرستادند و فریادخواستند و گفتند که سپاه عرب آمد. (تاریخ بلعمی ).سوی آسمان سر برآورد راست ز دادار آنگاه فریاد خواست . فردوسی ...