کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استعفا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
استافا
لغتنامه دهخدا
استافا. [ اِ تاف ْ فا ] (اِخ ) یکی از جزایر هِبرید. رجوع به هبرید شود.
-
جستوجو در متن
-
عزلی
لغتنامه دهخدا
عزلی . [ ع َ ] (حامص ) معزولی . استعفا. (ناظم الاطباء).
-
بیوستن
لغتنامه دهخدا
بیوستن . [ ت َ ] (مص ) استعفا کردن . (ناظم الاطباء).
-
مستعفی
لغتنامه دهخدا
مستعفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعفاء. استعفادهنده . استعفا داده . برکناری خواه از شغلی .- مستعفی شدن ؛ استعفا دادن . رجوع به استعفاء شود.
-
استعفاء
لغتنامه دهخدا
استعفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) معاف کردن تکلیف خواستن . (منتهی الارب ). معاف کردن خواستن . (زوزنی ). استدعاء کناره گیری از شغل : از شغلهائی که بدیشان مفوض بود که جز بدیشان راست نیامدی و کس دیگر نبود که استقلال آن داشتی ، استعفا خواستند. (تاریخ بیهقی چ ا...
-
زمین گذاشتن
لغتنامه دهخدا
زمین گذاشتن . [ زَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بر زمین نهادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || استعفا کردن . ترک کردن . (یادداشت ایضاً).
-
کین نام
لغتنامه دهخدا
کین نام . (اِخ ) کین ناموس . هنگامی که مجلس مهستان اردوان سوم (اشک هجدهم ) را ازسلطنت خلع کردند، کین نام را به پادشاهی برگزیدند ولی وی استعفا کرد و تاج را از سر خود برداشت و دوباره بر سر اردوان نهاد. (از ایران باستان ج 3 ص 2412).
-
گیوم
لغتنامه دهخدا
گیوم . [ گی یُم ْ / گیُم ْ ] (اِخ ) گیوم اول معروف به دوناسو.وی به سال 1815م . در کشور هلند به سلطنت رسیده است .این پادشاه در سال 1830م . بلژیک را از دست داد و درسال 1840م . از سلطنت استعفا کرد. (از لاروس بزرگ ).
-
معاف خواستن
لغتنامه دهخدا
معاف خواستن . [ م ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) استعفا کردن . از عملی عذر برکناری خواستن . بخشودگی خواستن : و از آن شغل که به عهده ٔ من بود معاف خواستم . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). و رجوع به معاف شود.
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمرالمزنی . ابن فتحون او را استدراک کرده و گوید طبری گفته است که عمراو را بر سرزمینی که بوسیله ٔ دجله و فرات آبیاری میشود والی ساخت و او استعفا کرد. (الاصابة ج 1 ص 275).
-
ترشو
لغتنامه دهخدا
ترشو. [ تْرُ / ت ُ رُ ] (اِخ ) لوئی ژول (1815 - 1896 م .). ژنرال فرانسوی که به سال 1870 به ریاست دولت دفاع ملی رسید و چندی در پاریس فرمانروایی کرد و پیش از کاپیتولاسیون استعفا داد.
-
شعیب
لغتنامه دهخدا
شعیب . [ ش ُ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن ، شیخ ایوب الدین . از زهاد و مرتاضان معاصر یعقوب بن یوسف بن عبدالمؤمن بود که از سلطنت استعفا نمود و مرید شیخ شد. (حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 440).
-
کازیمیر پریه
لغتنامه دهخدا
کازیمیر پریه . [ پ ِ ی ِ ] (اِخ ) ژان - پل - پیر رجل سیاسی فرانسه فرزند سابق الذکر، متولد در پاریس (1847 - 1907 م .) وی در 27 ژوئن 1894 به ریاست جمهور انتخاب شد و در 15 ژانویه ٔ 1895 م . استعفا داد.
-
ماک -ماهون
لغتنامه دهخدا
ماک -ماهون . [ هَُ ] (اِخ ) (پاتریس کنت دو) دوک ماژانتا و مارشال فرانسوی که در سولی متولد شد (1808-1893م .) و در جنگهای کریمه با تصرف مالاکوف و در ایتالیا در فتح ماژانتا لیاقت خود را آشکارا ساخت . در سالهای 1864-1870 فرمانروای کل الجزایر بود. در سال ...