کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استسقا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کانیرو
لغتنامه دهخدا
کانیرو. (اِ) دارویی است که آن را مازریون گویند و بجهت دفع استسقا بکار آید. (برهان ). مازریون و آن بیخ گیاهی است که مرض استسقا رانافع است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
احبن
لغتنامه دهخدا
احبن . [ اَ ب َ ] (ع ص )مستسقی . مرد استسقاگرفته . آنکه استسقا دارد. (تاج المصادر). آنکه علت استسقا دارد. (زوزنی ). || کلان شکم . (منتهی الارب ). مؤنث : حَبْناء. ج ، حُبن .
-
هلفیفا
لغتنامه دهخدا
هلفیفا. [ هََ ] (اِ) به لغت سریانی نوعی از کاسنی باشد، و آن را به فارسی تلیخی گویند. استسقا را نافع است . (برهان ). هندبا. (از فهرست مخزن الادویه ).
-
محبون
لغتنامه دهخدا
محبون . [ م َ ] (ع ص ) احبن . مرد استسقا گرفته و کلان شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
پنتافیلون
لغتنامه دهخدا
پنتافیلون . [ پ َ ] (یونانی ، اِ) نام نباتی است که در مرض استسقا نافع است و آن را پنج انگشت هم گویند. (آنندراج ). فنطافیلون . و نیز رجوع به پنج انگشت شود.
-
کایزوا
لغتنامه دهخدا
کایزوا. [ ] (اِ) مازریون بود و آن دارویی است که در استسقا به کاردارند. (اوبهی ). به فارسی مازریون است . (فهرست مخزن الادویه ). کانی رو. رجوع به مازریون و ماذریون شود.
-
سلطانشاه
لغتنامه دهخدا
سلطانشاه . [ س ُ ] (اِخ ) از شاهان سلجوقی که در فارس و کرمان حکومت کرد وی بسال 477 بمرض استسقا درگذشت .رجوع به تاریخ کرمان از ص 85 - 88 و سلجوقیان شود.
-
هفت برگ
لغتنامه دهخدا
هفت برگ . [ هََ ب َ ](اِ مرکب ) دارویی است که آن را مازریون میگویند، دفع مرض استسقا می کند. (برهان ). برگ درختی است شیردار به قدر درخت سماق و بر دو سه رنگ است و به شیرازی آن را هشت رو و به عربی مازریون نامند. (از انجمن آرا).
-
تربل
لغتنامه دهخدا
تربل . [ ت ُ ب ُ ] (اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: تورم ، بادکردگی اعضاء و اطراف بدن بدنبال سؤهاضمه و استسقا و جز آن . (دزی ج 1 ص 143). رجوع به بماده ٔ قبل شود.
-
فقد
لغتنامه دهخدا
فقد. [ ف َ ] (اِ) گیاهی است دوائی که آن را پنج انگشت میگویند و در علت استسقا به کار آید و بعضی گویند تخم پنج انگشت است وعربی است . (برهان ). بذرالفقد. حب الفقد. حب الفنجنگست . (یادداشت مؤلف ). حب الفقد. (فهرست مخزن الادویه ).
-
اسفناج رومی
لغتنامه دهخدا
اسفناج رومی . [ اِ ف َ / ف ِ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دوائی باشد که آنرا بعربی قطف و سرمق و بقلة الذهبیة خوانند. استسقا را نافع است . اگر جامه ٔ ابریشمی را به طبیخ آن بجوشانند پاک و پاکیزه گردد. (برهان قاطع).
-
خامادریوس
لغتنامه دهخدا
خامادریوس . [ دَرْ ] (معرب ، اِ) کلمه ای است یونانی و معنی آن بعربی بلوطالارض باشدو آن گیاهی است سبزرنگ بغایت تلخ . ابتدای استسقا رانافع باشد و آن را کمادریوس هم گویند. (ابن بیطار) (برهان قاطع) (آنندراج ). کماذریون . (ناظم الاطباء).
-
حبن
لغتنامه دهخدا
حبن . [ ح َ ب َ ] (ع مص ) تشنگی . || حبن بطن ؛ زرداب گرفتن شکم . مرض تشنگی و استسقا و کلانی شکم . (منتهی الارب ). علت استسقاء. بیماری تشنگی . استسقاء .
-
مستسقی
لغتنامه دهخدا
مستسقی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استسقاء. آب خواهنده برای نوشیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آب خواه . آب طلب . آب جو. آب کشنده و آب بردارنده . (ناظم الاطباء). || باران خواه . (یادداشت مرحوم دهخدا). || بیماری که مبتلی به استسقا شده اس...
-
زیبار
لغتنامه دهخدا
زیبار. (ع اِ) ثفل روغن زیتون ، پس از آنکه آنرا در ظرف مسی آنقدر بجوشانند تا غلیظ شود و سپس بفشارند. مسکن درد مفاصل و نقرس و استسقا است ... (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 189). به این معنی در تحفه زیناد آمده است . رجوع به زیناد شود.