کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استره
لغتنامه دهخدا
استره . [ اَ ت َ رَ ](اِخ ) بقول مؤلف جامعالانبیاء نام زوجه ٔ شاهزاده کیخسرو و شهر استرآباد را بنام او دانسته است . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 72 بخش انگلیسی ).
-
استره
لغتنامه دهخدا
استره . [ اِ رِ ] (اِخ ) (خاندان ...) خاندانی از اشراف فرانسه ، که شعبه ٔ بسیار مشهور آن ، شعبه ٔ پیکاردی است و از این شعبه است : ژان ، فرمانده بزرگ توپخانه (1486 - 1571 م .). انتوان ، پسر ژان ، فرمانده بزرگ توپخانه (1507 - 1600 م .). گابریل ، مولد ک...
-
استره
لغتنامه دهخدا
استره . [ اُ ت ُ رَ / رِ ] (اِ) آلتی است که بدان سر تراشند و بعربی موسی گویند. (برهان ). چون موی سر را بدان بسترند یعنی پاک و محو سازند، به این اسم موسوم است . (انجمن آرا). موسی . (منتهی الارب ). محلق . مِحلَقه . حنفاء. (منتهی الارب ). تیغ. تیغ سرترا...
-
واژههای مشابه
-
استره لیسیدن
لغتنامه دهخدا
استره لیسیدن . [ اُ ت ُ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دلیری و جان بازی کردن . (برهان ) (مؤید الفضلاء).
-
استره کوه
لغتنامه دهخدا
استره کوه . [اَ ت َ رَ ] (اِخ ) یکی از کوههای سدن رستاق . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 126 بخش انگلیسی ).
-
استره لیتز
لغتنامه دهخدا
استره لیتز. [ اِ رِ ] (اِخ ) رجوع به اِسترلیتز و مکلامبورگ شود.
-
واژههای همآوا
-
اصطره
لغتنامه دهخدا
اصطره . [ اُ طُ رَ / رِ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از یونانی ، ترازو. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ستوره
لغتنامه دهخدا
ستوره . [ س ُ رَ / رِ ] (اِ) استره . (آنندراج ).
-
اوستره
لغتنامه دهخدا
اوستره . [ ت ُ رَ ] (اِ) استره : اوستره گرچه دمی تیز یافت مو سترد مو نتواند شکافت . سعدی .رجوع به استره شود.
-
ستر
لغتنامه دهخدا
ستر. [ س ُ ت ُ ](اِ) کارد و چاقو و استره و موسی . (ناظم الاطباء).
-
کالة
لغتنامه دهخدا
کالة. [ کال ْ ل َ ] (ع ص ) کُند. مقابل تیز. موسی کالَّةٌ؛ استره ٔ کُند. (مهذب الاسماء).
-
محالق
لغتنامه دهخدا
محالق . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مِحلَق ، استره و گلیم درشت . (منتهی الارب ). رجوع به محلق شود.