کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استرسال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استرسال
لغتنامه دهخدا
استرسال . [ اِ ت ِ ] (ع مص )استرسال شَعر؛ فروهشته شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). فروهشتگی موی . فرخالی . || استرسال با کسی ؛ گستاخی کردن و مؤانست جستن بوی . (منتهی الارب ). گستاخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || فرستا...
-
جستوجو در متن
-
مسترسل
لغتنامه دهخدا
مسترسل . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرسال . ملایم و متواضع و خوش خوی . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || شعر مسترسل ؛ موی فروهشته . (دهار) (منتهی الارب ). موی فروهشته و راست افتاده و آویخته . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استرسال ...
-
جعادت
لغتنامه دهخدا
جعادت . [ ج َ دَ ] (ع مص ) پیچان گردیدن مو. مجعد گردیدن مو. مرغول گردیدن مو. (منتهی الارب ) (المنجد). ضد سبط و سبوط و استرسال . رجوع به جعودت وجعد شود.
-
سبط
لغتنامه دهخدا
سبط. [ س َ ] (ع مص ) فروهشته گردیدن موی . (منتهی الارب ). استرسال موی و آن ضد جعد است . (از اقرب الموارد). فرخال شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ). || گرفتار تب گردیدن (مجهولاً). (منتهی الارب ). مبتلا شدن کس به سَباط یعنی تب . (از اقرب الموارد).
-
انسدار
لغتنامه دهخدا
انسدار. [ اِ س ِ ] (ع مص ) فروهشته شدن موی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فروهشته داشتن موی . (آنندراج ). فرخالی موی . استرسال . (یادداشت مؤلف ). || شتافتن و نرم دویدن و فرودآمدن و پیوسته رفتن و دور شدن . (از منتهی الارب ) (نا...
-
تقطیر
لغتنامه دهخدا
تقطیر. [ ت َ ] (ع مص ) چکانیدن . (زوزنی ) (دهار). چکانیدن و قطره قطره چکانیدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). استقطار آب دارو با قرع وانبیق . (از اقرب الموارد). قطره قطره چکیدن آب و جز آن و به اصطلاح کیمیا جدا کردن به اعانت حرارت مواد فرار...
-
آویختن
لغتنامه دهخدا
آویختن . [ ت َ ] (مص )آویزان کردن از. آویزان شدن به . تعلیق . متعلق شدن . آونگ کردن . آونگ شدن . استرسال . دروا شدن . دروا کردن .اندروا شدن . اندروا کردن . دلنگان کردن : که طغرل بشاخی درآویخته ست کنون بازدارش بگیرد بدست . فردوسی .که خون چنان خسروی ری...