کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استدلال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استدلال
لغتنامه دهخدا
استدلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دلیل خواستن . (منتهی الارب ). دلیل جستن . گواهی خواستن . (غیاث ). || دلیل آوردن . (منتهی الارب ) (غیاث ). دلیل کردن . دلیل گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بدلیل گرفتن . دلیل ساختن . تمسک . گواه آوردن . شاهد آوردن ....
-
جستوجو در متن
-
مستدل
لغتنامه دهخدا
مستدل . [ م ُ ت َ دِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استدلال . طلب دلیل کننده . (غیاث ) (آنندراج ). استدلال کننده . دلیل جوینده . برهان خواه . رجوع به استدلال شود.
-
دلیل آوردن
لغتنامه دهخدا
دلیل آوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) استدلال کردن . ادلاء. استدلال . برهنة.(منتهی الارب ). برهان آوردن . حجت آوردن : ندارد کسی با تو ناگفته کار ولیکن چو گفتی دلیلش بیار.سعدی .
-
مستدل
لغتنامه دهخدا
مستدل . [ م ُ ت َ دَل ل ] (ع ص ) نعت مفعولی از استدلال . اثبات کرده شده با دلیل و برهان . (ناظم الاطباء) : گل علم اعتقاد خاقانی است خارش از جهل مستدل منهید. خاقانی .و رجوع به استدلال شود.
-
لمی
لغتنامه دهخدا
لمی . [ ل ِم ْ می ] (ص نسبی ) منسوب به لم ّ. مقابل انی :برهان لمی ؛ دلیل لمی . الانتقال من المؤثر الی الاثر.تعلیل . استدلال از علت به معلول و مقابل ان که استدلال از معلول به علت است . و رجوع به برهان و لم شود.
-
علامة
لغتنامه دهخدا
علامة. [ع ُل ْ لا م َ ] (ع اِ) آنچه بدان بر چیزی راه یابند و بر آن استدلال کنند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
معلمة
لغتنامه دهخدا
معلمة. [ م َ ل َ م َ ] (ع اِ) آنچه بدان بر چیزی استدلال کنند. ج ، معالم . (ناظم الاطباء).
-
بحثابحثی
لغتنامه دهخدا
بحثابحثی . [ ب َ ب َ ] (حامص مرکب ) احتجاج . استدلال . (ناظم الاطباء). و رجوع به بحث شود.
-
نخشه
لغتنامه دهخدا
نخشه . [ ن َ ش َ / ش ِ ] (اِ) حجت . برهان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). دلیل و استدلال . (ناظم الاطباء). برساخته ٔ دساتیر است .
-
قیاسات
لغتنامه دهخدا
قیاسات . (ع اِ) ج ِ قیاس : هی من قضایا التی قیاساتها معها؛ و آن را در موردی گویند که احتیاج به استدلال و آوردن دلیل و برهان نباشد. رجوع به قیاس شود.
-
دلیل جستن
لغتنامه دهخدا
دلیل جستن . [ دَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) در پی دلیل برآمدن . استدلال . || راهنما جستن . راهبر جستن . بلد راه طلبیدن : سوءالت صوابست و فعلت جمیل به منزل رسد هرکه جوید دلیل .سعدی .
-
دلیل گرفتن
لغتنامه دهخدا
دلیل گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) استدلال . (از دهار). دلیل کردن . || نتیجه گرفتن . نتیجه حاصل کردن . || راهبر و راهنما بدست آوردن . (ناظم الاطباء).
-
استدلالی
لغتنامه دهخدا
استدلالی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به استدلال . || آنکه دلیل بر دعوی اقامه کند. || مجازاً، حکیم . کلامی . مقابل کشفی و شهودی : پای استدلالیان چوبین بودپای چوبین سخت بی تمکین بود.مولوی .
-
اصحاب حس
لغتنامه دهخدا
اصحاب حس . [ اَ ب ِح ِس س ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح فلسفه کسانی را گویند که فقط مُدْرَکات حس و تجربه را معتبر شمرده و هر گونه نظریه و استدلال را مردود دانسته اند.