کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استخوانمیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
میری
لغتنامه دهخدا
میری . (ص نسبی ) منسوب به میر. (ناظم الاطباء). آنچه یا آن که منسوب به میر وامیر است . || (حامص ) صفت و حالت و شغل و مقام میر. امیری . میر بودن . امیر بودن . ریاست . (یادداشت مؤلف ). امیری و سرداری . (آنندراج ) : چاکری کردن اودر شرف از میری به ورنه چ...
-
استخوان
لغتنامه دهخدا
استخوان . [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ) عَظْم . (دهار) (منتهی الارب ). قسمت صلب و سختی که در بدن حیوان و نبات است . و آن عام است بر حیوانات و نباتات ، برخلاف استه که مخصوص نباتات است . (برهان ). عضویست که صلابت آن بدانجا رسد که آنرا نتوان دوتا کرد یا عضو ...
-
سائی میری
لغتنامه دهخدا
سائی میری . (اِ) میمونی است که در مناطق استوائی آمریکا سه نوع از آن دیده میشود این حیوان با انیاب تیز برجسته ودر عین حال خمیده و با ثنایای برگشته و دم بسیار بلند استوانه ای پیچان مشخص میشود. رنگ آن معمولاً زرد نارنجی است . نوع معمولی سائی میری در سرا...
-
سراب میری
لغتنامه دهخدا
سراب میری . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 12 هزارگزی جنوب کوهدشت و 12 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد بکوهدشت . هوای آنجا معتدل و دارای 300 تن سکنه است . آب آنجا از سراب میری تأمین میشود. محصول آنجا غلات...
-
شاه میری
لغتنامه دهخدا
شاه میری . (اِ مرکب ) شاه ْمُردی . زمان و دورانی که شاه میرد. مرگ شاه . در شاه میریهای زمانهای انحطاط ایران قتلها و غارتهای بسیار روی میداد. (یادداشت مؤلف ).
-
قنات میری
لغتنامه دهخدا
قنات میری . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 15هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و 6هزارگزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 67 تن است . آب آن از قنات ...
-
باغ میری
لغتنامه دهخدا
باغ میری . (اِخ ) دهی است از دهستان بحرآسمان بخش ساردوئیه که در 20 هزارگزی خاور راه مالرو جیرفت به بافت واقع است و8 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
پیل استخوان
لغتنامه دهخدا
پیل استخوان . [ اُ ت ُ خوا / خا] (اِ مرکب ) استخوان فیل . پیلسته . عاج : سیاهی که چون جنگ بر گاشتی بکف سنگ و پیل استخوان داشتی همان سنگ و پیل استخوان در ربوددوید از پس پهلوان همچو دود.اسدی .
-
فیل استخوان
لغتنامه دهخدا
فیل استخوان . [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ مرکب ) استخوان فیل . پیلسته . عاج . پیل استخوان . رجوع به فیلسته شود.
-
استخوان سفید
لغتنامه دهخدا
استخوان سفید. [اُ ت ُ خوا / خا ن ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )کنایه از روز است . (آنندراج از فرهنگ سکندرنامه ).
-
استخوان ماهی
لغتنامه دهخدا
استخوان ماهی . [ اُ ت ُ خوا / خا ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیغ ماهی . داس . داسه : مَسَک ؛ استخوان ماهی که از آن شانه و جز آن سازند. (منتهی الارب ).
-
استخوان آور
لغتنامه دهخدا
استخوان آور. [ اُ ت ُ خوا / خا وَ ] (ص مرکب ) درشت استخوان .
-
استخوان بست
لغتنامه دهخدا
استخوان بست . [ اُ ت ُ خوا / خا ب َ ] (اِ مرکب ) جبیره . جبر.
-
استخوان بند
لغتنامه دهخدا
استخوان بند. [ اُ ت ُ خوا / خا ب َ ] (نف مرکب ) مُجبّر.آروبند. شکسته بند. || (اِ مرکب ) چوبهائی که بدان استخوان شکسته را بندند. صقیفه . (منتهی الارب ). || عصابه که بر استخوان شکسته بندند.
-
استخوان بندی
لغتنامه دهخدا
استخوان بندی . [ اُ ت ُ خوا / خا ب َ ] (اِ مرکب ) مجموع استخوانهای یک تن .مجموع استخوانهای برهم نهاده ٔ حیوان . || (حامص مرکب ) اِنشاز. || بند و بست اعضاء. (آنندراج ). || کنایه از درست کردن انگاره وبستن ترکیب الفاظ و عبارات . (آنندراج ) : بی قناعت نت...