کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استحمام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استحمام
لغتنامه دهخدا
استحمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بگرمابه شدن . به آب گرم رفتن . حمام رفتن . بحمام رفتن . || غسل کردن به آب گرم ، و سپس بمعنی غسل کردن آمده است به هرآب که باشد. خود را به آب گرم شستن . خویشتن را به آب گرم بشستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بحمام غسل ک...
-
واژههای همآوا
-
استهمام
لغتنامه دهخدا
استهمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . || رنج بردن در کار قوم . (منتهی الارب ). رنج دیدن برای کار قوم .
-
جستوجو در متن
-
مستحم
لغتنامه دهخدا
مستحم . [ م ُ ت َ ح َم م ] (ع اِ) اسم مکان از استحمام . جای غسل کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جای استحمام . آنجا که سر و تن شویند. رجوع به استحمام شود. || مبرز : فقیهی (فقیری ) در مستحم تیز بلند میدادی . (هزلیات سعدی ).
-
کاپ برتن
لغتنامه دهخدا
کاپ برتن . [ رِ ت ُ ] (اِخ ) کمون «لاند»، بخش «داکس ». سکنه 2954 تن . محل استحمام است .
-
کاپدل
لغتنامه دهخدا
کاپدل . [ دِ ](اِخ ) کمون «آلپ ماریتیم » بخش «نیس ». جمعیت 3444 تن . راه آهن . محل استحمام .
-
آب معدنی
لغتنامه دهخدا
آب معدنی . [ ب ِ م َ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشمه ای که بطبع آمیخته به پاره ای املاح است مانند گوگرد و زیبق و ید و آهن و شب ّ و زاج و در بعض بیماریها بدان استحمام کنند و یا آشامند.
-
حمام گرفتن
لغتنامه دهخدا
حمام گرفتن . [ ح َم ْ ما گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) (اصطلاح جدید، مأخوذ از زبان های خارجی ) حمام رفتن . استحمام کردن . بدن خود را شستشو دادن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
گرمابه زدن
لغتنامه دهخدا
گرمابه زدن . [ گ َ ب َ / ب ِزَ دَ ] (مص مرکب ) حمام رفتن . استحمام : گرمابه زد و لباس پوشیدآرام گرفت و باده نوشید. نظامی .کرده هر هفت سر هفته و گرمابه زده عرق و آب چکانش چو گلاب از رخ و موی .اوحدی .
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . (فرانسوی ، اِ) شیر حمام . (ناظم الاطباء). آلتی مشبک مانند سر آب پاش که به لوله ٔ آب متصل کنند و در گرمابه ها بر سقف یا بر دیوار نصب کنند شستشو را.- دوش گرفتن (تداول عامیانه و نیز در تداول عامه ٔ معاصر) ؛ زیر دوش رفتن بقصد شستشو. زیر دوش حمام رف...
-
سرقین
لغتنامه دهخدا
سرقین . [ س َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایروموسی بخش مرکزی شهرستان اردبیل . دارای 965 تن سکنه است . دارای چشمه های آب گرم معدنی طبی است که از شهرستانهای اطراف اهالی برای استحمام بدانجا می آیند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
صاحب فراش
لغتنامه دهخدا
صاحب فراش . [ ح ِ ف ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )مریض و بیمار بستری : و او نیز رنجور و صاحب فراش بود. (تاریخ طبرستان ). رکن الدین رنجور شد و صاحب فراش گشت و از حرکت عاجز ماند. (جهانگشای جوینی ).ناگاه بعد از استحمام عارضه ای بر بدن او بازگشت که در خود گرانی...
-
مزدوران
لغتنامه دهخدا
مزدوران . [ م ُ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان مزدوران بخش سرخس شهرستان مشهد، در 90هزارگزی جنوب غربی سرخس سر راه مشهد به سرخس ، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای 150 تن سکنه است . آبش از چشمه گرم و محصولش غلات و میوه جات و بنشن . شغل مردمش زراعت ، مالد...
-
اسگی کند
لغتنامه دهخدا
اسگی کند. [ اِ ک َ ](اِخ ) دهی جزء دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. 1000 گزی شمال بستان آباد در مسیر شوسه ٔ سرآب به بستان آباد. جلگه ، سردسیر. سکنه 113. شیعه . دارای چشمه ٔ آب گرم معدنی که در تابستان اهالی شهرهای اطراف برای استحمام بدین آبا...