کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استبقاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استبقاء
لغتنامه دهخدا
استبقاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باقی گذاشتن . (زوزنی ) (غیاث ). باقی داشتن . (غیاث ). زنده بگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ): استبقاه ؛ زنده و باقی گذاشت او را. (از منتهی الارب ). لااعلمن ّ امراء منکم کسر سیفه و استبقی نفسه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187).بهر ...
-
واژههای همآوا
-
استبغاء
لغتنامه دهخدا
استبغاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جستن :استبغیته ؛ جستم او را. (از منتهی الارب ). || اعانت خواستن . || مطلوب خواستن از کسی . || بر طلب داشتن کسی را. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
مستبقی
لغتنامه دهخدا
مستبقی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبقاء. باقی گذارنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبقاء شود.
-
استحیاء
لغتنامه دهخدا
استحیاء. [ اِ ت ِح ْ ] (ع مص ) شرم داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). باک داشتن . حیا داشتن . شرمندگی . خجلت . خجل . شرم . حیا کردن . استحاء. || زندگی خواستن . || زنده گذاشتن . (زوزنی ). استبقاء. زنده داشتن . واگذاشتن . زنده و باقی...