کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استاذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استاذ
لغتنامه دهخدا
استاذ. [ اُ ] (معرب ، ص ، اِ) (معرب استاد) هنرمند. کسی که به کاری مشغول باشد که قریحه و دست ، هر دو را در آن دخالت باشد. (دزی ). داننده ٔ صنعتی از امور کلیه و جزئیه . || کسی که با چرم و فلزات کار کند. (دزی ). || موسیقی دان . (دزی ). || دانا. (مؤید ا...
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) استاذ. رجوع به احمدبن صدر حریری شود.
-
اساتذه
لغتنامه دهخدا
اساتذه . [ اَ ت ِ ذَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عربی استاذ .
-
اساتیذ
لغتنامه دهخدا
اساتیذ. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اُستاذ. استادان . اَساتِذه .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صدر حریری ملقب به استاذ. او راست : محاکمة بین یوسف القره باغی والحسین الخلخالی .
-
اسطی
لغتنامه دهخدا
اسطی . [ اُ طا ] (معرب ، ص ، اِ) در تداول عوام عرب ، بمعنی استاذ. (دزی ج 1 ص 21). رجوع به استاد شود.
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ )ابن عرب بن احمد، استاذ القراء الاصبهانی . وفات وی به سال 786 هَ . ق . بوده است . وی را قصیده ای است به نام قصیدةالطاهریة در قراآت عشرة، این قصیده بوزن قصیده ٔ شاطبیه است . قصیده ٔ دیگری نیز در اختلاف آیات بنظم آورده ، و آن را نظم ...
-
استا
لغتنامه دهخدا
استا. [ اُ ] (ص ) مخفف اُستاد که آموزنده باشد. (برهان ) (جهانگیری )(غیاث اللغات ). آموزگار. معلم . اوستاد : هرکه از استا گریزد در جهان او ز دولت میگریزد این بدان . مولوی .گرچه این عاشق بخارا میرودنه بدرس و نه به استا میرود. مولوی .گفت استا راست میگوی...
-
استاذالدار
لغتنامه دهخدا
استاذالدار. [ اُ ذُدْ دا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) استادالدار. وکیل دار. استاد سرای : و امّا الشرقیة [ من بغداد ] فهی الیوم دارالخلافة و کفاها بذلک شرفاً و احتفالاً و دورالخلیفة مع آخرها و هی تقع منها نحو الربع او ازید لأن ّ جمیعالعباسیین فی تلک الدیا...
-
استاد
لغتنامه دهخدا
استاد. [ اُ ] (ص ) (معرب آن نیز استاد و استاذ) اوستاد. اُستا. اوستا (مخفف اوستاد) . ماهر. بامهارت . صاحب مهارت . حاذق . (دهار) (ربنجنی ) : از غایت بی ننگی و از حرص گدائی استادتر از وی همه این یافه درایان . سوزنی .ز گوهر سفتن استادان هراسندکه قیمت مند...
-
حجرالفتیله
لغتنامه دهخدا
حجرالفتیله . [ ح َ ج َ رُل ْ ف َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) پنبه ٔ کوهی . آذرشست . مخاط الشیطان غزل السعالی و بگفته ٔ ابن البیطار آنرا طلق نیز گویند و این یکی از معانی طلق است . آمیان طس (تباه نشدنی ) قسم سپید آبسست است و آبسست نوعی از آمفیبل است و آن نوعی ا...
-
صابی
لغتنامه دهخدا
صابی . (اِخ ) ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون ، مکنی به ابی اسحاق . وی از بزرگان کتاب و بلغای آنان است . گویند که خلفا و پادشاهان وقت و وزرا بارها به حیلت وتمنی و نوید از وی درخواستند تا اسلام پذیرد و وی ابا کرد. و عزالدوله بختیار بدو وعده داد که...
-
د
لغتنامه دهخدا
د. (حرف ) صورت حرف دهم از الفبای فارسی و هشتم از الفبای عربی و چهارم از الفبای ابجدی و نام آن دال است و گاه برای استواری ِ ضبط، دال مهمله گویند. (مقدمه ٔ برهان ). و آن از حروف ترابیه و نطعیه و قلقله و متشابهه و ملفوظی و شمسیه و مصمته و محقورة و مجزوم...
-
حاوی
لغتنامه دهخدا
حاوی . (اِخ ) نام کتاب معروف محمد زکریا که آنرا «الجامع الحاصر لصناعة الطب » و «حاصر صناعة الطب » و «الجامعالکبیر» و «الجامع» نیز نامند. کتاب الحاوی اعظم و اهم کتب مؤلفه ٔ محمدبن زکریای رازی است ، ابن العمید وزیر رکن الدوله ٔ دیلمی بعد از وفات رازی ...