کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مسجد استاد شاگرد
لغتنامه دهخدا
مسجد استاد شاگرد. [ م َ ج ِ دِ اُ گ ِ ] (اِخ ) از بناهای قرن نهم شهر تبریز و فعلاً مخروبه است . رجوع به «جامع تبریز» در ردیف خود و جغرافیای سیاسی کیهان شود.
-
بر استاد کردن
لغتنامه دهخدا
بر استاد کردن . [ ب َ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درست کردن . درست آمدن . (فرهنگ فارسی معین ) : ما را هرچه اندیشه میکنیم بر استاد نمیکند که ده هزار سوار ترک در میان ما باشند. تدبیر این چیست . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 481). و درحاشیه ٔ بیهقی آمده : ظاهراً بر ...
-
چم استاد حسین
لغتنامه دهخدا
چم استاد حسین . [ چ َ م ِ اُ ح ُس َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از مزارع قریه ٔ طایقان قم است که در کنار علیای رودخانه ٔ این شهر واقع میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 260).
-
جستوجو در متن
-
اوستاد
لغتنامه دهخدا
اوستاد. (اِ) استاد. رجوع به استاد شود.
-
موزیسین
لغتنامه دهخدا
موزیسین . [ یَن ْ ](فرانسوی ، ص ) (اصطلاح موسیقی ) موسیقیدان . استاد موسیقی . نوازنده . استاد موزیک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موسیقی و موزیک شود.
-
خلعت دادن
لغتنامه دهخدا
خلعت دادن . [ خ ِ/ خ َ ع َ دَ ] (مص مرکب ) خلعت بخشیدن . بکسی خلعت برای انعام دادن . بخشیدن خلعت . اعطاء خلعت : بسیار داد خلعتم اول وز آن سپس بگرفت خیره باز به انجام خلعتش . ناصرخسرو.شبانگاه بمنزل او نقل کرده ، بامدادش خلعت داده . (گلستان سعدی ).- خل...
-
فار
لغتنامه دهخدا
فار. (اِخ ) سعیدبن فار. استاد یزیدبن هارون . (منتهی الارب ).
-
آبل
لغتنامه دهخدا
آبل . [ ب ِ ] (ع ص ) استاد و دانا بچرانیدن شتر.
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [جُدْ دی ] (اِخ ) ابراهیم . رجوع به ابن استاد شود.
-
اساتید
لغتنامه دهخدا
اساتید. [ اَ ] (از ع ، ص ، اِ) ج ِ اُستاد. استادان . اَساتیذ. اَساتِذه .
-
ثقیف
لغتنامه دهخدا
ثقیف . [ ث َ ] (ع ص ، اِ) مرد استاد. || مرد زیرک چالاک .
-
خودآموزی
لغتنامه دهخدا
خودآموزی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) آموزش بدون استاد. آموزش پیش خود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
حریس
لغتنامه دهخدا
حریس . [ ح ُرَ ] (اِخ ) ابن بشیر بجلی . استاد سفیان ثوری است .
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد صَرّای و بعضی صرمی و بعضی صُرامی آورده اند. نجاشی گوید: وی استاد استاد ما ابوالحسن جندی است . او راست : کتاب اخبار سیدبن محمد و تاریخ الائمة. (تنقیح المقال ج 2 ص 94).
-
آشکوی
لغتنامه دهخدا
آشکوی . (اِ) قصر و مکان عالی : توئی که از غرف آشکوی طارم چرخ نزول یافت بایوان جد تو تنزیل . استاد.در فرهنگها کلمه ٔ فوق و معنای مذکور آمده و شعر استاد ناشناس را هم مثال آورده اند و ظاهراً این صورت مصحف آشکوب باشد.