کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استاد
لغتنامه دهخدا
استاد. [ اِ ] (فرانسوی ، اِ) (از یونانی ستادین ) نزد یونانیان مقیاس طول به اندازه ٔ 600 گام یونانی . استاد یونانی معادل 185 گز (متر) بود. (ایران باستان ص 593 و 843).
-
استاد
لغتنامه دهخدا
استاد. [ اِ ] (فعل ) این فعل در زبان پهلوی مورد استعمال داشته است و در فارسی نادر آمده است : [ ابومسلم ] به حلوان شد، باز خلعتها آوردند، بنهروان شدو سپاهها رسیدن استاد به استقبال وی ، تا بر نیکوتر هیأتی و کرامت و عزی ببغداد اندر شد. (تاریخ سیستان ص ...
-
استاد
لغتنامه دهخدا
استاد. [ اُ ] (اِخ ) ادرین وان . نقاش به اسلوب و شیوه ٔ هلندی ، مولد وی لوبِک بسال 1610 م . و وفات در آمستردام بسال 1685. وی در پرداختن صحنه های زندگانی داخلی استاد بود و چند پرده ٔ نقاشی او در موزه های لوور و آمستردام و لاهه و برلن و غیره مضبوط است ...
-
استاد
لغتنامه دهخدا
استاد. [ اُ ] (اِخ ) لقب ابوالبرکات ، طبیب ، صاحب کتاب معتبر، و چون در طب استاد گویند مراد او باشد.
-
استاد
لغتنامه دهخدا
استاد. [ اُ ] (ص ) (معرب آن نیز استاد و استاذ) اوستاد. اُستا. اوستا (مخفف اوستاد) . ماهر. بامهارت . صاحب مهارت . حاذق . (دهار) (ربنجنی ) : از غایت بی ننگی و از حرص گدائی استادتر از وی همه این یافه درایان . سوزنی .ز گوهر سفتن استادان هراسندکه قیمت مند...
-
استاد
لغتنامه دهخدا
استاد. [ اُ ](اِخ ) یکی از نامداران ایران به زمان خسرو پرویز.
-
واژههای مشابه
-
پیش استاد
لغتنامه دهخدا
پیش استاد. [ اُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد واقع در 47 هزارگزی شمال خاوری شهر بابک و 16 هزارگزی راه فرعی نجف آباد به فیض آباد شهر بابک . کوهستانی ، معتدل مالاریائی دارای 223 تن سکنه . آب آنجا از قنات . محصول آن غلات . شغل اها...
-
طاهوئیه استاد
لغتنامه دهخدا
طاهوئیه استاد. [ ئی ی َ اُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش مشیز شهرستان سیرجان ، واقع در 20هزارگزی باختر مشیز و سر راه مالرو گود احمر به ده کوسه . دارای 19 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
استاد اردشیر
لغتنامه دهخدا
استاد اردشیر. [ اِ اَ دَ ] (اِخ ) شهری که طبق روایت به أمر اردشیر اول ساسانی بنا شد: از عمارت و شهرها که [اردشیر] کرد... استاد اردشیر، و هرمزد اردشیر. (مجمل التواریخ و القصص ص 62). در تاریخ حمزه بجای این نام «اشااردشیر» آمده است . (مجمل التواریخ ص 6...
-
استاد اسفراینی
لغتنامه دهخدا
استاد اسفراینی . [ اُ دِ اِ ف َ ی ِ ] (اِخ ) رجوع به ابواسحاق (ابراهیم بن محمدبن ابراهیم بن مهران ) اسفراینی شود.
-
استاد رودکی
لغتنامه دهخدا
استاد رودکی . [ اُ رو دَ ] (اِخ ) رودکی شاعر مشهور عهد سامانی را بسبب فضیلت و تقدم در فنون ادب و شعر بدین لقب استاد شاعران خوانند : رودکی استاد شاعران جهان بودصدیک ازوی توئی کسائی پرگست . کسائی .ای آنکه طعن کردی در شعر رودکی این طعن کردن تو ز جهل و ز...
-
استاد سرای
لغتنامه دهخدا
استاد سرای . [ اُ دِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استادالدّار. وکیل دار: و هم آنجا که نشسته بود استاد سرای را فرمود بمشافهه . (اسرارالتوحید چ تهران ص 300). در این مدت شعار شغل وزارت ازظهیرالدین برکشیدند و در نصیرالدین ابوالقاسم که استاد سرای بود، پ...
-
استاد شهید
لغتنامه دهخدا
استاد شهید. [ اُ ش َ ] (اِخ ) شهید بلخی شاعر مشهور عهد سامانی : استادشهید زنده بایستی وآن شاعر تیره چشم روشن بین تا شاه مرا مدیح گفتندی بالفاظ خوش و معانی رنگین . دقیقی .وآنگاه که شعر پارسی گوئی استاد شهید میر بونصری . منوچهری .و رجوع به شهید... شود.
-
استاد هرمز
لغتنامه دهخدا
استاد هرمز. [ اُ هَُ م ُ ] (اِخ ) رجوع به هرمز و الجماهر بیرونی ص 201 شود.