کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسب و خورجین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نیک اسب
لغتنامه دهخدا
نیک اسب . [ اَ ] (ص مرکب ) نیک اسبه .رجوع به نیک اسبه شود : پس از شکستن لشکر مبارزان نیک اسبان به دم رفتند. (تاریخ بیهقی ص 692).
-
نیم اسب
لغتنامه دهخدا
نیم اسب . [ اَ ] (اِ مرکب ) قوس . (یادداشت مؤلف از التفهیم ص 97).
-
اسب خرد
لغتنامه دهخدا
اسب خرد. [ اَب ِ خ ُ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) قطعةالفرس . فرس اوّل .
-
اسب دوم
لغتنامه دهخدا
اسب دوم . [ اَ ب ِ دُوْ وُ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) یکی از صور شمالی . || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اسبان دهگانه ٔ سباق عرب . رجوع به مصلی شود.
-
اسب کلان
لغتنامه دهخدا
اسب کلان . [ اَ ب ِ ک َ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) فرس ثانی . فرس اعظم .
-
اسب آموز
لغتنامه دهخدا
اسب آموز. [ اَ ] (نف مرکب ) رایض . رائض . (مهذب الاسماء).
-
اسب باز
لغتنامه دهخدا
اسب باز. [ اَ ] (نف مرکب ) که اسب را دوست دارد. اسب دوست .
-
اسب دوانی
لغتنامه دهخدا
اسب دوانی . [ اَ دَ ] (حامص مرکب ) سبق . مسابقه .
-
اسب دوست
لغتنامه دهخدا
اسب دوست . [ اَ ] (ص مرکب ) اسب باز.
-
اسب رز
لغتنامه دهخدا
اسب رز. [ اَ رِ ] (اِ مرکب ) رجوع به اسب ریس شود.
-
اسب رس
لغتنامه دهخدا
اسب رس . [ اَ رِ ] (اِ مرکب ) رجوع به اسب ریس شود.
-
اسب ریز
لغتنامه دهخدا
اسب ریز. [ اَ ] (اِ مرکب ) میدان . (صحاح الفرس ). اسب ریس . اسپ ریس : ببر کرده هر یک سلیح ستیزنهادند رو جانب اسب ریز.فردوسی .
-
اسب گدار
لغتنامه دهخدا
اسب گدار. [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
اسب گذار
لغتنامه دهخدا
اسب گذار. [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) اسب گدار. اسکدار. اسکوتاری . رجوع به اسکدار شود.
-
اسب یار
لغتنامه دهخدا
اسب یار. [ اَ ] (ص مرکب ) رایض .