کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسب ریس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسب ساران
لغتنامه دهخدا
اسب ساران . [ اَ ] (اِ مرکب ) جانوران که سر اسب و تن آدمی دارند. رجوع به اسپ ساران شود.
-
اسب شناسی
لغتنامه دهخدا
اسب شناسی . [ اَ ش ِ ] (حامص مرکب ) فن ّ معرفت انواع اسب و حالات آن . فُروسة. فروسیت . (منتهی الارب ).
-
اسب گدار
لغتنامه دهخدا
اسب گدار. [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
اسب گذار
لغتنامه دهخدا
اسب گذار. [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) اسب گدار. اسکدار. اسکوتاری . رجوع به اسکدار شود.
-
اسب نمد
لغتنامه دهخدا
اسب نمد. [ اَ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) پوشش اسب . برگستوان : رکابدار را فرموده آمده است پوشیده تا آنرا [ملطفه را] در اسب نمد یا میان آستر موزه چنانکه صواب بیند پنهان کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405 و چ فیاض ص 389).
-
اسب یار
لغتنامه دهخدا
اسب یار. [ اَ ] (ص مرکب ) رایض .
-
بازار اسب
لغتنامه دهخدا
بازار اسب . [ اَ ] (اِخ ) نام در شِمالی قلعه ٔ اختیار الدین ، در شهر بند هرات . رجوع به روضات الجنات چ امام ص 79 و حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزء4 ص 366.
-
پالای اسب
لغتنامه دهخدا
پالای اسب . [ اَ ] (اِ مرکب ) بمعنی اسب یدک کش باشد. (شعوری بنقل از مجمع).
-
جستوجو در متن
-
ریس
لغتنامه دهخدا
ریس . (اِ) قهر وغضب و خشم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). || قوت و زور. (ناظم الاطباء). || ریس در کلمه ٔ «اسب ریس » مبدل ریس به معنی راه است . رجوع به اسب ریس شود. || زبردستی . || صدای گوش . || نمونه . || نقشه ٔزردوزی . (ناظم الاطباء). || ریسم...
-
اسپ رس
لغتنامه دهخدا
اسپ رس . [ اَ رِ ] (اِ مرکب ) اسب رس . اسپ ریز. اسپ ریس . اسفریس . میدان اسب دوانی . رجوع به اسب ریس و اسپ ریس و اسپرسا شود. || میدان . (برهان ). (جهانگیری ). عرصه . (برهان ). || میدان جنگ . رزمگاه .
-
اسپ رز
لغتنامه دهخدا
اسپ رز. [ اَ رِ ] (اِ مرکب ) اسپرس . (جهانگیری ). اسپریس . اسفریس . میدان . فضا. عرصه . (برهان ). || رزمگاه . رجوع به اسب ریس و اسپ ریس و اسپ رس و اسپرسا شود.
-
سپریس
لغتنامه دهخدا
سپریس . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مخفف اسپریس است که میدان اسب دوانی باشد. (برهان ). میدان . (مهذب الاسماء).رجوع به اسپ ریس ، اسپرس ، سپرس ، اسپریز، اسپ رز شود.
-
اسپریس
لغتنامه دهخدا
اسپریس . [ اَ ] (اِ مرکب ) میدان اسب دوانی و میدان جنگ . اسپرس . اسپریز. اسپرز. اسپرسپ . اسفرسف . سپریس . (جهانگیری ). اَسبریس . (اوبهی ). در اوستا بجای اسپریس ، چَرِتا آمده و کلمه ٔ مرکب چَرِتُو دراجَو (درازای چرتا) که در بند 25 از فرگرد دوم وندیداد...
-
مهتر
لغتنامه دهخدا
مهتر. [ م ِ ت َ ] (ص تفضیلی )بزرگتر. با مقام و منزلت و مرتبت برتر : چو شاه تو بردر مرا کهترندتو را کمترین چاکران مهترند. فردوسی .چنین چیزها از وی [خواجه ] آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. (تاریخ بیهقی ).خنک آنکس را کو چاکر چاکرت بودچاکر چاکرت...