کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسبوع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسبوع
لغتنامه دهخدا
اسبوع . [ اُ ] (ع اِ) هفته . (منتهی الارب ). هفت روز متعارفه . ج ، اسابیع. (مهذب الاسماء). || هفت بار. (مؤید الفضلاء). طاف بالبیت اسبوعاً؛ هفت بار بر گرد خانه گردید. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
اصبوع
لغتنامه دهخدا
اصبوع . [ اُ ] (ع اِ) اصبع. انگشت . (منتهی الارب ). لهجه یا لغتی است در اصبع. ج ، اصابیع. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
اسابیع
لغتنامه دهخدا
اسابیع. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اسبوع . (منتهی الارب ). هفته ها. || (ق ) هفت ها. هفت هفت .
-
سنه
لغتنامه دهخدا
سنه . [ س َ ن َه ْ ] (اِ) لعنت و نفرین . به این معنی با شین هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). نفرین و لعنت . (اوبهی ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) : ای فرومایه در کون هل و بی شرم و خبیث آفریده شده از فریه سردی و سنه . لبیبی .شهر و اسبوع و سنه نامند...
-
حجرالکحل الاسود
لغتنامه دهخدا
حجرالکحل الاسود. [ ح َ ج َ رُل ْ ک ُ لَل ْ اَ وَ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: و یسمی الاثمد، و هو من حجارة الرصاص ترابی غلبت علیه الکبریتیة. و انواعه اربعة منها ثلاثة باصفهان و واحد بالاندلس بالمغرب من مدینة وادیاش جبل صغیر ینبع منه ماء رصاصی لایشربه ا...
-
غب
لغتنامه دهخدا
غب . [ غ ِب ب ] (ع اِ) سرانجام . پایان . پایان کار. پایان هر چیزی . (منتهی الارب ). || یک در میان . روز در میان . (از قطر المحیط). روزی آمدن و روزی نه . (دهار). و منه : زر غباً تزدد حباً. (منتهی الارب ). و قال الحسن : الغب فی الزیارة ان تکون فی کل اس...
-
سنه
لغتنامه دهخدا
سنه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) سنة. سال . ج ، سنوات ، سنون ، سنین . (منتهی الارب )(آنندراج ) (مهذب الاسماء). حول . عام . حجة. سال . حول .(اصله سنهة). ج ، سنهات . (ناظم الاطباء) : زندگانیت باد الف سنه چشم دشمنت برکناد کنه . منجیک .سال سیصد سرخ می...
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) شیر و آن اسم جنس است . ج ، البان . (منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی بوی ناگرفته لبن . منجیک .جهان دختر خواجگی را همی بدو داد چون باز کرد از لبن . فرخی .وان گل سوس...