کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسائه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسائه
لغتنامه دهخدا
اسائه . [ اِ ءَ ] (ع مص ) اِساءة. اِسائت . رجوع به اساءة شود.- اسائه ٔ ادب ؛ بی ادبی .- اسائه ٔ ظن ؛ بدگمانی .
-
جستوجو در متن
-
ارزیکتن
لغتنامه دهخدا
ارزیکتن . [ اِ رِ ت ُ ] (اِخ ) طبق اساطیر، پسر یکی از پادشاهان تِسّالی بود که بعلت اسائه بسِرِس مبتلا بجوع کلبی شد و خود را ببلعید.
-
اساءة
لغتنامه دهخدا
اساءة. [ اِ ءَ ] (ع مص )اِسائه . اِسائت . بدی کردن با. (منتهی الارب ) (صراح ).بدی ، مقابل احسان و نیکی : اساءة اَدَب : چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی بسوی مشرب احسان شدنم نگذارند. خاقانی .|| گمان بد بردن به کسی . (تاج المصادر بیهقی ): اساءة ظن . ...
-
مجزاءة
لغتنامه دهخدا
مجزاءة. [ م َ زَ ءَ ] (اِخ ) ابن الکوثربن زفربن الحارث الکلابی ، معروف به ابی الورد و از سران سپاه مروان بن محمد (آخرین امویان شام ) بود. زمانی که دولت از مروانیه برگشت او در «قنسرین » والی بود وسپاه عباسیان را اطاعت کرد و چون یکی از سران سپاه عباسی ...
-
مهاکالیه
لغتنامه دهخدا
مهاکالیه . [ م ِ لی ی َ ] (اِخ ) نام دینی است به هندوستان و پیروان این دین را بتی است به نام مهاکال و او را چهار دست است و رنگش آسمان گون است و بر سرمویی انبوه و فروهشته دارد، دندانهای او پیدا و شکمش برهنه است و بر پشت او پوست پیلی که خون از او چکان ...
-
بدگمانی
لغتنامه دهخدا
بدگمانی . [ ب َ گ ُ / گ َ ] (حامص مرکب ) سؤظن . (ناظم الاطباء). اسائه ظن . (یادداشت مؤلف ). بدخیالی . (از ولف ) : گفت ... آنچه صواب است بباید نبشت چنانکه هیچ بدگمانی نماند. (تاریخ بیهقی ). پس در این باب نامه توان نبشت چنانکه بدگمانی آلتونتاش زایل ش...
-
بد کردن
لغتنامه دهخدا
بد کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب )... به کسی یا باکسی ؛ بدرفتاری کردن با او. بدی کردن با او. اسائه . ظلم کردن . (از یادداشت مؤلف ). بدکرداری کردن . بدفعلی نمودن . مرتکب کار بد و ناپسندیده شدن : نکو گفت مزدور با آن خدیش مکن بد به کس گر نخواهی به خوی...
-
بدی
لغتنامه دهخدا
بدی . [ ب َ ] (حامص ) ضد نیکی . (آنندراج ). نقیض نیکی . ترمنشت . (از ناظم الاطباء). شر. (زمخشری ). سوء. سیئه . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شرة. (دهار). اِرب . بُجر. تَعس . جفا. جفوة. خَل ّ. خَنابة. دَوکَة. دَهم . رَباذیة.رَهَق . طَبَند...
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عدی بن معاویةبن جبلةبن عدی بن ربیعةبن معاویة الاکرمین الکندی ، معروف بحجربن الادبر و حجرالخیر. ابن سعد و مصعب زبیری به روایت حاکم چنین آورده اند که حجر و برادرش هانی بن عدی بوفادت بنزد پیغمبر آمدند و حجربن عدی قادسیة را دریافت...
-
حافظیه
لغتنامه دهخدا
حافظیه . [ ف ِ ظی ی َ ] (اِخ ) نام مزار خواجه حافظ شیرازی در شیراز است . میر علی شیر نوائی درباره ٔ مولانا محمد معمائی صدراعظم بابرمیرزا گوید: در ایام مکنت خود در شیراز بر سر تربت خواجه حافظ گنبد ساخت ، و بابرمیرزا را در آن گنبد ضیافت کرد، اما یکی از...