کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
از بس از بسکه بسکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آز
لغتنامه دهخدا
آز. (اِخ ) نام شهری است .
-
جستوجو در متن
-
بسکه
لغتنامه دهخدا
بسکه . [ ب َ ک ِ ] (ق مرکب ) چه بسیار که . چندانکه : بسکه بر گفته پشیمان بوده ام بسکه بر ناگفته شادان بوده ام . رودکی (از امثال و حکم دهخدا).بسکه بزرگان جهان داده اندخردسران را شرف جاودان . خاقانی .گلگون اشک بسکه دواند به هر طرف آن کس که او کشیده ندا...
-
دل قوی
لغتنامه دهخدا
دل قوی . [دِ ق َ ] (ص مرکب ) قوی دل . معتمد. مطمئن : بسکه خوردم بس زدم زخم گران دل قویتر بوده ام از دیگران .مولوی .
-
زخم گران زدن
لغتنامه دهخدا
زخم گران زدن . [ زَ م ِ گ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بشدت ضربت زدن . جراحت سخت وارد کردن : بسکه خوردم بس زدم زخم گران دل قوی تر بوده ام از دیگران . مولوی .رجوع به زخم شود.
-
دردخوار
لغتنامه دهخدا
دردخوار. [ دُ خوا / خا ] (نف مرکب ) دردخوارنده . دردآشام . دردنوش . که دردخورد. شرابخوار. شرابخوار قهار. || کنایه از مردم فقیر و دون و فرومایه . (برهان ) (آنندراج ) : تلخ جوانی یزکی در شکارزیرتر از وی سیهی دردخوار. نظامی .بسکه خرابات شد صومعه ٔ صوف پ...
-
گره به کار زدن
لغتنامه دهخدا
گره به کار زدن . [ گ ِ رِه ْ ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از برنیاوردن حاجت . (آنندراج ). مشکل کردن کار کسی : کوتاه گشت از همه جا رشته ٔ امیداز بسکه روزگار گره زد به کار من .طالب کلیم (از آنندراج ).
-
ددی
لغتنامه دهخدا
ددی . [ دَ] (حامص ) سبعیت . درندگی ددگی . دد بودن : زان از ددگان بر او بدی نیست کآلایشی از ددی در او نیست . نظامی .از بسکه ددانش دیده بودنداز خوی ددی بریده بودند.نظامی .
-
نقش سوختن
لغتنامه دهخدا
نقش سوختن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) در قمار نقش خوب آوردن و از آن سودی نبردن . ناکام شدن : بسکه نقشم در قمار عشقبازی سوخته ست گل کند داغم به رنگ کعبتین از استخوان .اثر (از آنندراج ).
-
عقیق ابلق
لغتنامه دهخدا
عقیق ابلق . [ ع َ ق ِ اَ ل َ] (ترکیب وصفی ) عقیق دورنگ . (آنندراج ) : کم شد از گریه بسکه خون جگرشد عقیق سرشک من ابلق .شفیع اثر (از آنندراج ).
-
سرتراشی
لغتنامه دهخدا
سرتراشی .[ س َ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل تراشیدن سر : صدای استره ٔ اوست بسکه شورانگیزز سرتراشی او پای می جهد از خواب .ملا طاهر غنی (از آنندراج ).
-
کاغذ عکسی
لغتنامه دهخدا
کاغذ عکسی . [ غ َ ذِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کاغذی که برای عکس میکشیدند : بسکه رنگین شده از نقش بتان سینه ٔ ماصفحه ٔ کاغذ عکسی بود آئینه ٔ ما. جلال سیادت (از بهار عجم ).|| کاغذ مخصوص ظاهر کردن فیلم .
-
کاغذگر
لغتنامه دهخدا
کاغذگر. [ غ َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه کاغذ بسازد. (آنندراج ) : بسکه خورد از نوخطان تحریر شوقم دست ردرخنه ها در نامه ام چون قالب کاغذگر است .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
اشک یتیمی
لغتنامه دهخدا
اشک یتیمی . [ اَ ک ِی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک بیکسی :میدود اشک یتیمی بسکه بر رخساره ام سینه چون کشتی بدریا میزند گهواره ام .صائب (از آنندراج ).
-
خانه ٔ معمور
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ معمور. [ ن َ / ن ِ ی ِ م َ ] (اِخ ) بیت المعمور. (آنندراج ). رجوع به بیت المعمور شود : بر در گهت از بسکه طواف ملکان است شد درگه معمور تو چون خانه ٔ معمور.امیر معزی (از آنندراج ).