کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازین سپس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازین سپس
لغتنامه دهخدا
ازین سپس . [ اَ س ِ پ َ] (ق مرکب ) مخفف از این سپس . بعد از این . من بعد.
-
واژههای مشابه
-
آزین
لغتنامه دهخدا
آزین . (اِخ ) آذین . پسر هرمزان ، نام یکی از امراءایران که پس از فتح مداین به دست سعد وقاص سپاهی گرد کرد و با عرب رزم داد و در سال 16 هجری کشته شد.
-
ازین پس
لغتنامه دهخدا
ازین پس . [ اَ پ َ ] (ق مرکب ) مخفف از این پس . از حالا. از این ببعد : بدو گفت هرگز تو در خان من ازین پس نباشی نگهبان من چنین داد پاسخ ورا پیشکارکه ایدون گمانم من ای شهریارکزین پس نیابی تو از بخت بهربمن چون دهی کدخدائی شهر. فردوسی .سپاه دو کشور چو کر...
-
ازین رو
لغتنامه دهخدا
ازین رو. [ اَ ] (حرف ربط مرکب ) رجوع به از این رو شود.
-
ازین سو
لغتنامه دهخدا
ازین سو. [ اَ ] (حرف اضافه + صفت + اسم ) مخفف از این سو. از این جهت . از این طرف : ازین سو و زان سو پرستندگان پس پشت و پیش اندرون بندگان .فردوسی .
-
ازین قرار
لغتنامه دهخدا
ازین قرار. [ اَ ق َ ] (ق مرکب ) مخفف از این قرار. ازین گونه . ازین قبیل . از این نوع . بهمین وجه : بزیر خاک دلم گر ازین قرار طپدبرون خاک فتد پیکرم چو سنگ مزار.طغرا.
-
ازین سان
لغتنامه دهخدا
ازین سان . [ اَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف از این سان . از این گونه . از این قبیل . زینسان (مخفف آن ) : بود دانشومند و هم پهلوان نبیند کسی پیر زینسان جوان . فردوسی .برین دشت ازینسان بکین آمدم نه از بهر گاه و نگین آمدم . فردوسی .همه بوم ما را ازینسان ب...
-
ازین گونه
لغتنامه دهخدا
ازین گونه . [ اَ گو ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) مخفف از این گونه . ازاین قبیل . ازین سان . زین گونه (مخفف آن ) : همه مرزها کرد بی تاروپودهمی رفت ازین گونه تا کاسه رود. فردوسی .چنین داد پاسخ که ای شهریارچه زین گونه جوئی همی کارزار.فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
احمدپاشا
لغتنامه دهخدا
احمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) (طرخونچی ...) او یکی از صدر اعظم های دوره ٔ سلطان محمد رابع است و از مردم ماط ارناودستان است آنگاه که باسلامبول رفت داخل سرای همایون شد و وقتی که موسی آغا سلحدار شهریاری بایالت مصر منصوب گردید او بخدمت موسی آغا پیوست و در ...
-
اشتوم
لغتنامه دهخدا
اشتوم . [ اُ ](اِخ ) موضعی است نزدیک تنیس . یحیی بن الفضیل گوید:حمار اتی دمیاط و الروم وُثّب ُبتنیس منه رأی عین و اقرب ُیقیمون بالاُشتوم یبغون مثلمااصابوه من دمیاط و الحرب ترتب .و حسن بن محمدمهلبی در کتاب عزیزی خویش گوید: و از تنیس تا حصن اشتوم که د...
-
طیب
لغتنامه دهخدا
طیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابراهیم الذهلی ، کنیتش ابومحمد و معروف به ابوحمدون دلال و یکی از مشاهیر قُراء و صلحاء زهاد بوده . از کسائی قرائت روایت میکرد، همچنین از یعقوب حضرمی ،و نیز از مُسیب بن شریک و سفیان بن عُیَیْنة و شعیب بن حرب حد...
-
وانگهی
لغتنامه دهخدا
وانگهی . [ گ َ ] (ق مرکب ) سپس . (یادداشت مرحوم دهخدا). پس . پس از آن . بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست . فردوسی .چرخش ز زرِّ زرد کنی وانگهی در اودندانه ٔ بلورین گردش فروکنی . منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 129).وانگهی بر طری...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )رفعت پاشا. او پسر ابراهیم پاشای مصری است و مولد اودر مصر بسال 1241 هَ . ق . بوده است و در محاربات شام به معیت پدر خویش حضور داشت و برای اکمال تحصیلات بپاریس رفت و مکتب ارکان حرب را بدید. پس از وفات پدرخود بمصر بازگشت و از معارف...