کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازیم
لغتنامه دهخدا
ازیم . [ اَ ] (اِخ ) کوهی است در بادیه .
-
ازیم
لغتنامه دهخدا
ازیم . [ اَ ی َ ] (ع ص ) شتر که بانگ نکند. (منتهی الارب ). اسجم .
-
واژههای همآوا
-
عزیم
لغتنامه دهخدا
عزیم . [ ع َ ] (ع ص ) دشمن سخت وقوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ عزیمة. (منتهی الارب ). رجوع به عزیمة شود.
-
عزیم
لغتنامه دهخدا
عزیم .[ ع َ ] (ع مص ) آهنگ نمودن بر امر و دل نهادن . کوشش کردن . (از منتهی الارب ). عزم [ ع َ / ع ُ ] . معزم [ م َزَ / م َ زِ ] . عُزمان . عَزیمة. رجوع به عزم شود.
-
عظیم
لغتنامه دهخدا
عظیم . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاه ولی شهرستان شوشتر. این ده مشهور به غضبان است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به غضبان شود.
-
عظیم
لغتنامه دهخدا
عظیم . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 354 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات وسردرختی و حبوب است . این ده محل ییلاق ایل اینانلو وحاجی علی لو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
عظیم
لغتنامه دهخدا
عظیم . [ ع َ ] (ع ص ) بزرگ و کلان و فربه . (منتهی الارب ). سترگ و بزرگ ، خلاف صغیر. (از اقرب الموارد). در تداول فارسی به معانی کثیرو مهم و سخت و انبوه و بسیار و هنگفت و فراوان نیز بکار می رود. و هر گاه بر سر صفتی دیگر درآید حالت قید مقدار و کیفیت بخو...
-
عظیم
لغتنامه دهخدا
عظیم . [ ع ُ ظَ ] (ع اِ مصغر) مصغر عَظم . استخوان کوچک و خرد. رجوع به عظم شود. || عظیم وضاح یا عظم وضاح ، بازیی است مر عربان را. (از منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به عظم شود.
-
جستوجو در متن
-
اسجم
لغتنامه دهخدا
اسجم . [ اَ ج َ ] (ع ص ) شتر که بانگ نکند. (منتهی الارب ). اشتر که بانگ نکند. (مهذب الاسماء). ازیم .
-
ناز
لغتنامه دهخدا
ناز. (اِ) نعمت .رفاه . آسایش . (حاشیه ٔ برهان قاطع دکتر معین ). تنعم .کامرانی . (آنندراج ). نعیم . (ترجمان القرآن ). نعیم . نعمت . (مهذب الاسماء) (محمودبن عمر). تن آسانی . شادکامی . عز. عزت . بزرگی . احترام . رامش . رخاء : ای لک ار ناز خواهی و نعمت گ...