کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اَ ] (اِ) فرزند. (برهان ) (جهانگیری ). ولد.
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اَ ] (اِخ ) ناحیه ای از نواحی سیراف ، دارای آبهای شیرین و هوای نیک و بدانجا منسوبست بحربن یحیی بن بحر الازمی الفارسی و حسن بن علی بن عبدالصمدبن یونس بن مهران ابوسعید البصری معروف بالازمی . (از معجم البلدان ). || منزلی بین سوق الاهواز و رامهرم...
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اَ ] (ع اِ) نوعی از گیسوی تافته . (منتهی الارب ).
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اَ ] (ع مص ) سخت گزیدن بتمام دهن . (منتهی الارب ). || گرفتن بدندان . بدندان گرفتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ): ازم الفرس علی فاس اللجام ؛ بگرفت اسب گام لگام را بدندان . (منتهی الارب ). || دندان برهم نهادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ...
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اَ زَ ] (ع اِ) ج ِ اَزمه .
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اِ زَ ] (ع اِ) ج ِ اَزمه .
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اُ زُ ] (ع اِ) ج ِ ازوم . دندانهای نیش .
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اُزْ زَ ] (ع اِ) ج ِ آزِم . دندانهای نیش .
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اُزُ ] (ترکی ، اِ) انگور. (غیاث اللغات ) : آن یکی کز ترک بد گفت ای گزم من نمی خواهم عنب ، خواهم اُزُم .مولوی .
-
واژههای مشابه
-
آزم
لغتنامه دهخدا
آزم . [ زِ ] (ع اِ) ناب . نیش (دندان ). || (ص ) پرهیزکننده . محتمی . ج ، اُزَّم ، اُزُم .
-
واژههای همآوا
-
عزم
لغتنامه دهخدا
عزم . [ ع َ ] (ع اِ) قصد و آهنگ . (منتهی الارب ). اراده . (غیاث اللغات ). نیت . (نصاب ). اراده و قصد و آهنگ و هنگ . (ناظم الاطباء). اراده ٔ پیشین است برای واداشتن نفس بر انجام دادن کاری که در نظر گرفته شده است ، لذا آن برای خداوند جایز نباشد. و گویند...
-
عزم
لغتنامه دهخدا
عزم . [ ع َ ] (ع مص ) آهنگ نمودن بر کاری و دل نهادن وکوشش کردن . (از منتهی الارب ). دل به کاری نهادن . (دهار) (زمخشری ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ): عزم الامر و عزم علی الامر؛ دل خود را بر انجام آن کار بست و تصمیم بر آن گرفت و آن را ب...
-
عزم
لغتنامه دهخدا
عزم . [ ع َ زَ ] (ع ص ) مردم استوار در دوستی و صحیح و ثابت در آن . (منتهی الارب ). ج ، عَزَمة. (ناظم الاطباء). رجوع به عزمة شود.