کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازرمیدخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازرمیدخت
لغتنامه دهخدا
ازرمیدخت . [ اَ زَ دُ ] (اِخ ) آزرمیدخت . نام دختر پرویز که لشکر بدوبیعت کردند و ششماه ملک راند. (برهان ). و رجوع به آزرمیدخت شود. || نام شهری که ازرمیدخت بناکرده است . (برهان ). یاقوت گوید که این شهر بنام ملکه ٔ اواخر عهد ساسانی نامیده شده و آن شهرک...
-
واژههای مشابه
-
آزرمیدخت
لغتنامه دهخدا
آزرمیدخت . [ زَ دُ ] (اِخ ) دختر پرویزبن هرمزبن انوشیروان ملقبه ٔ به عادله [ مفاتیح ] که پس از خواهر خویش پوراندخت لشکریان او را بپادشاهی برداشتند و چهار ماه ملک راند. و او را آزرم و آزرمی نیز خوانده اند. رجوع به آزرم شود.
-
آزرمیدخت
لغتنامه دهخدا
آزرمیدخت .[ زَ دُ ] (اِخ ) نام شهری در حوالی قرمسین یا غزنین بناکرده ٔ آزرمیدخت بنت پرویزبن هرمزبن انوشیروان .
-
واژههای همآوا
-
آزرمیدخت
لغتنامه دهخدا
آزرمیدخت . [ زَ دُ ] (اِخ ) دختر پرویزبن هرمزبن انوشیروان ملقبه ٔ به عادله [ مفاتیح ] که پس از خواهر خویش پوراندخت لشکریان او را بپادشاهی برداشتند و چهار ماه ملک راند. و او را آزرم و آزرمی نیز خوانده اند. رجوع به آزرم شود.
-
آزرمیدخت
لغتنامه دهخدا
آزرمیدخت .[ زَ دُ ] (اِخ ) نام شهری در حوالی قرمسین یا غزنین بناکرده ٔ آزرمیدخت بنت پرویزبن هرمزبن انوشیروان .
-
جستوجو در متن
-
آزرمی
لغتنامه دهخدا
آزرمی . [ زَ ] (اِخ ) آزرمیدخت .
-
آزرم
لغتنامه دهخدا
آزرم . [ زَ ] (اِخ ) آزرمی . آزرمیدخت : یکی دختری داشت آزرم نام ز تاج بزرگان شد او شادکام همی بود بر تخت بر چار ماه به پنجم شکست اندرآمد بگاه .فردوسی .
-
هرمز پنجم
لغتنامه دهخدا
هرمز پنجم . [ هَُ م ُ زِ پ َ ج ُ ] (اِخ ) وی از آخرین پادشاهان ساسانی و نوه ٔ خسروپرویز است که پس از آزرمیدخت روی کار آمد سلطنت او در حدود سال 630 م . بوده است و از حوادث دوران او اطلاعی در دست نیست .رجوع به ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن تر...
-
اصفهبد
لغتنامه دهخدا
اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) هرمز. اسپهبد خراسان بود که خسروپرویز او را به جنگ بهرام چوبین فرستاد. وی را فرخ هرمز و اصفهبد بزرگ نیز میگفتند، چه در آن عهد در میان ایرانیان از وی اسپهبدی بزرگتر و والاتر نبود. وی آزرمیدخت را بزنی خواست . رجوع به ...
-
رستم فرخزاد
لغتنامه دهخدا
رستم فرخزاد. [ رُ ت َ م ِ ف َرْ رُ ](اِخ ) رستم سپهبد. رستم فرخ هرمز. محمد معین آرد: پسر سپاهبد فرخ هرمزد سردار معروف و مدبر و دلیر اواخر عهد ساسانی (متولد 630 - مقتول 636 م .) که مورخان ارمنی پدر و پسر را «ایشخان » (شاهزاده ) یاد کرده اند. در زمان س...
-
آل ساسان
لغتنامه دهخدا
آل ساسان . [ ل ِ ] (اِخ ) ساسانیان . بنی ساسان . نام سلسله ای از پادشاهان ایران پس از اشکانیان منسوب به اسم جدّ مؤسس این پادشاهی ، اردشیر بابکان . اردشیر بابک یا بابکان از احفاد موبدی موسوم بساسان بوده و پدر او پاپک درمعبدی به استخر ریاست داشته . نه...
-
هامون
لغتنامه دهخدا
هامون . (اِ) دشت و صحرا و زمین هموار خالی از بلندی و پستی که به تازی قاع خوانند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان ). قیعه . (دهار). ساد. ساده . صحرای بی درخت . قاع صفصف . براز. عراء. (یادداشت مؤلف ) : سپه بود بر کوه و هامون و راغ دل رومیان بد پر از...