کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازرق پوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرقه ٔ ازرق
لغتنامه دهخدا
خرقه ٔ ازرق . [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِ اَ رَ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) خرقه ٔ کبودرنگ که صوفیان بر تن می کردند.
-
خرگاه ازرق
لغتنامه دهخدا
خرگاه ازرق . [ خ َ هَِ اَ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان .
-
خرگه ازرق
لغتنامه دهخدا
خرگه ازرق . [ خ َ گ َ هَِ اَ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری )(آنندراج ). رجوع به خرگاه ازرق درین لغت نامه شود.
-
خیمه ٔ ازرق
لغتنامه دهخدا
خیمه ٔ ازرق . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ی ِاَ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیمه کبودرنگ . کنایه از آسمان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان قاطع).
-
هفت پرده ٔ ازرق
لغتنامه دهخدا
هفت پرده ٔ ازرق . [ هََ پ َدَ / دِ ی ِ اَ رَ ] (اِ مرکب ) هفت آسمان . (برهان ).
-
اصحاب نافعبن ازرق
لغتنامه دهخدا
اصحاب نافعبن ازرق . [ اَ ب ِ ف ِ ع ِ ن ِ اَ رَ ] (اِخ ) پیروان ابوراشد نافع ازرق بودند که با نافع از سران خوارج در روزگار عبداﷲبن زبیر خروج کردند و از بصره به اهواز شتافتند و آن شهر را به تصرف آوردند و هشت بدعت در مذهب ساختند. و رجوع به ازارقه و ابور...
-
خواجه ٔ چرخ ازرق
لغتنامه دهخدا
خواجه ٔ چرخ ازرق . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ی ِ چ َ خ ِ اَ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
پوش
لغتنامه دهخدا
پوش . (اِ) جامه . لباس : تا چند کنی پوش ز پوشی کسان از جامه ٔ عاریت نشاید برخورد. نظام قاری (دیوان البسه ص 123).در دو بیت ذیل از فردوسی و اسدی پوش نیز بمعنی جامه و پوشش و لباس آمده است : ز پیشی و بیشی ندارند هوش خورش نان کشکین و پشمینه پوش . فردوسی ....
-
کبودجامه
لغتنامه دهخدا
کبودجامه . [ ک َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) آنکه جامه ٔ کبود پوشد. ازرق پوش . کبود پوش . کبودپیرهن : چرخ کبودجامه بین ریخته اشکها ز رخ تا تو ز جرعه بر زمین جامه ٔ عید گستری . خاقانی .|| مجازاً سوکوار.
-
ژنده پوش
لغتنامه دهخدا
ژنده پوش . [ ژَ / ژِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کهنه پوش . خرقه پوش . مُتَحشف : ز فرمان سر آزاده و ژنده پوش ز آواز بیغاره آسوده گوش . فردوسی .با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا. خاقانی .پس بگفتی تاکنون بودی خدیوبنده گردی...
-
جان پاش
لغتنامه دهخدا
جان پاش . [ جام ْ ] (نف مرکب ) جان پاشنده . تلف کننده ٔ جان . جان نثار کننده : سالها شد تا دل جانپاش ازرق پوش من معتکف وار اندر آن زلف سیه دارد وطن .خاقانی .
-
معتکف وار
لغتنامه دهخدا
معتکف وار. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ق مرکب ) همچون معتکف . مانند معتکفان : سالها شد تا دل جانپاش ازرق پوش من معتکف وار اندرآن زلف سیه دارد وطن . خاقانی .و رجوع به معتکف شود.
-
خرقه قبول کردن
لغتنامه دهخدا
خرقه قبول کردن . [ خ ِ ق َ / ق ِق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جانشین مرشد شدن : چندان بمان که خرقه ٔ ازرق کند قبول بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش .حافظ.
-
کبودپوش
لغتنامه دهخدا
کبودپوش . [ ک َ ] (نف مرکب ) که کبود پوشد. که جامه ٔ کبود به تن کند. ازرق پوش : گاهی کبودپوش چو خاک است و همچو خاک گنجور رایگان و لگدخسته ٔ عوام . خاقانی .دل را کبودپوش صفا کرده ایم از آنک خاقانی فلک دل خورشیددیده ایم .خاقانی .
-
زراق
لغتنامه دهخدا
زراق . [ زَرْ را ] (ع ص ) خداع . فریبنده . (از تاج العروس ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خداع . (ذیل اقرب الموارد). یقال : فلان زراق ؛ ای خداع . (اللسان از ذیل اقرب الموارد). صاحب نفاق و ریا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عشوه گر. شیاد. (یا...