کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِ) خط چهارم از هفت خط جام جم . (برهان ). خط چهارم از جام باده : باده در جام تا خط ازرق شعله در بحر اخضر اندازد.خاقانی .
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) (نهر...) نهری است که بر شوشتر گذرد. (ابن بطوطة).
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) آبی است در طریق حاج شام در پائین تیماء. || وادی الازرق ؛ وادیی است بحجاز. (معجم البلدان ).
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) ابراهیم بن عبدالرحمن بن ابی بکر. او راست : تسهیل المنافع فی الطب و الحکمة،مشتمل بر کتاب شفای ابدان و کتاب الرحمة. وی گوید که این دو کتاب را گرد آورده و لقط ابن الجوزی و برءالساعة و تذکرة السویدی و غیره را بدان افزوده است . (کش...
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) ابن علی ، مکنی بابی الجهم . تابعی است .
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) جدی قدیم از اجداد عرب در جاهلیت ، نسب وی بعمالقه (از عرب بائده ) پیوندد و منازل بنی الازرق در حجاز است و بدین ازرق ، منسوبست ازرقی صاحب تاریخ مکه . (الاعلام زرکلی ).
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) حمادبن زیدبن درهم ازدی بصری مکنی بابی اسماعیل . رجوع به حمادبن زید... شود.
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) شامی . یکی از سرداران لشکر عمربن سعد در وقعه ٔ کربلا. - مثل ازرق شامی ؛ با موئی زرد و چشمی آسمانگون . - || قسی .سنگدل .
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) کاتب حنین بن اسحاق : و کان کاتب حنین رجل یعرف بالازرق و قد رأیت اشیاء کثیرة من کتب جالینوس و غیره بخطه ، و بعضها علیه تنکیت بخط حنین بن اسحاق بالیونانی ، و علی تلک الکتب علامة المأمون . (عیون الانباء ج 1 ص 187 و 197).
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) محدث . ابونواس ذکر او در این شعر آورده است : حدثنی الازرق المحدّث عن عمروبن شمر عن ابن مسعودلایخلف الوعد غیر کافره و کافر فی الجحیم مصفود.(عیون الاخبار ابن قتیبه جزء 5 ص 140).
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام پدر ابوعقبة یکی از نازلین از حصن الطائف . (امتاع الاسماع ج 1 ص 418).
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام پدر نافع که ازارقه از خوارج بدو منسوبند. رجوع به ازارقه شود.
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (اِخ ) یشکری . ابن عبدربه از او روایت کند. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 115).
-
ازرق
لغتنامه دهخدا
ازرق . [ اَ رَ ] (ع ص ) نیلگون . (غیاث اللغات ). کبود. (غیاث اللغات ). آبی . زاغ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : فلک مر جامه ای را ماند ازرق ورا همچون طراز خوب ، کرکم . منجیک یا بهرامی .بر صنم دیگر، پاره ٔ یاقوت ازرق آبدار بود بوزن چهار صد و پنجاه ...