کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازدحام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازدحام
لغتنامه دهخدا
ازدحام . [ اِ دِ ] (ع مص ) انبوهی کردن بر. (مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). زحام . زحمت . تزاحم . (مجمل اللغه ). مزاحمت . بک . مک . هجوم و انبوهی کردن . (مؤید الفضلاء): که غالب همت ایشان بمعظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام ع...
-
جستوجو در متن
-
اوید
لغتنامه دهخدا
اوید. [ اَ ] (ع اِ) ازدحام مردم . (منتهی الارب ).آواز ازدحام مردم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انبوهی کردن مردم .
-
مزدحم
لغتنامه دهخدا
مزدحم . [ م ُ دَ ح َ ] (ع ص ) ازدحام کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). || (اِ) موضع ازدحام و جای انبوهی کردن . جائی که بر آن انبوهی کنند. (از ناظم الاطباء). || ازدحام . جمعیت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ذوبکة
لغتنامه دهخدا
ذوبکة. [ ب َک ْ ک َ ] (اِخ ) یکی از نامهای مکه ٔ معظمه است . ابن الاثیر گوید از آنروی که گردنهای جباران خرد می کند یا از آنکه مردم بدانجا ازدحام کنند. چه یک به معنی ازدحام است . (از المرصع).
-
جنجال
لغتنامه دهخدا
جنجال . [ ج َ ] (اِ) جار و جنجال ، سر و صدا. آواز. هیاهو. آشوب . شلوغی . ازدحام . همهمه . (ناظم الاطباء).
-
تباک
لغتنامه دهخدا
تباک .[ ت َ باک ک ] (ع مص ) ازدحام نمودن و بر هم نشستن قوم . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
تبکبک
لغتنامه دهخدا
تبکبک . [ ت َ ب َ ب ُ ](ع مص ) ازدحام کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
مناغضة
لغتنامه دهخدا
مناغضة. [ م ُ غ َ ض َ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ازدحام کردن . (از محیطالمحیط).
-
معروک
لغتنامه دهخدا
معروک . [ م َ ] (ع ص ) ماء معروک ؛ آب که بر آن ازدحام و انبوهی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ثنیةالرکاب
لغتنامه دهخدا
ثنیةالرکاب . [ ث َ نی ی َ تُرْ رِ ] (اِخ ) عقبه ای است در دو فرسخی نهاوند که سواران مسملین در آنجا ازدحام کردند. (مراصد الاطلاع ).
-
خنجاخنج
لغتنامه دهخدا
خنجاخنج . [ خ َ خ َ ] (ص ) پر. مملو. (یادداشت بخط مؤلف ) : کوچه ها از ازدحام خلق ... خنجاخنج بود. (از تحفه ٔ اهل بخارا).
-
غوشة
لغتنامه دهخدا
غوشة. [ غ َ ش َ ] (ع اِ) همهمه و هیاهو. قیل و قال . جار و جنجال . ازدحام . بانگ و فریاد. (دزی ج 2 ص 231).
-
مخوس
لغتنامه دهخدا
مخوس . [ م ُ خ َوْ وِ ] (ع ص ) کسی که شتران را یگان یگان به سوی آب فرستد تا ازدحام نشود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخویس شود.
-
متباک
لغتنامه دهخدا
متباک . [ م ُ ت َباک ک ] (ع ص ) بر هم نشیننده و ازدحام نماینده . (آنندراج ). مجتمع و انبوه و فراهم آورنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تباک شود.