کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اروس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اروس
لغتنامه دهخدا
اروس . [ ] (ص ) روشن و صیقل زده . (در سه نسخه ٔ خطی منتخب اللغات ). و جای دیگر دیده نشد.
-
اروس
لغتنامه دهخدا
اروس . [ اَ] (اِ) متاع . کالا. (برهان ) (جهانگیری ). اسباب . (برهان ). آخریان : یک روز چارپای ببردستم از گله روز دگر اروس و قماش از نهاندره .پوربهای جامی .
-
اروس
لغتنامه دهخدا
اروس . [ اِ رُس ْ ] (اِخ ) در اساطیر قدیمه ٔ یونان نام خداوند عشق است . لاطینیان آنرا کوپیدون میگفتند. رجوع به کوپیدون شود.
-
اروس
لغتنامه دهخدا
اروس . [ اُ ] (اِخ ) رومی . او راست کتابی در نیرنجات . (الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 434). و شاید وی همان اریوس بن اصطفانوس بن بطلینس رومی از علمای عزائم باشد. (الفهرست ص 431).
-
واژههای مشابه
-
ارؤس
لغتنامه دهخدا
ارؤس . [ اَ ءُ ] (ع اِ) ج ِ رأس ، به معنی سر.
-
اروس بی
لغتنامه دهخدا
اروس بی . [ ] (اِخ ) یکی از سرداران ازبک که در جنگ با ظهیرالدین بابر اسیر و مقتول شد. (حبیب السیر جزو 4 از ج 3 ص 36).
-
اروس خان
لغتنامه دهخدا
اروس خان . [ ] (اِخ ) دوازدهمین از سلاطین دشت قبچاق ، بعد از جانی خان بن اوزبک خان در اوائل زمان امیرتیمور. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 26 و جزو 3 از ج 3 ص 224 و 247 و 248 و 311 و 319).
-
اروس قلعه
لغتنامه دهخدا
اروس قلعه . [ اُ ق َ ع َ ] (اِخ ) (قلعه ٔ روسیان ) در چهارمیلی مغرب سرتوک ، محاذی ساحل دریا، خرابه های قلعه ای از روسها دیده میشود.دُرن گوید که نام آن اروس قلعه است و سابقاً این موضع جزیره ای بوده است . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 160 بخش...
-
اروس خواجه میش
لغتنامه دهخدا
اروس خواجه میش . [ ] (اِخ ) یکی از امراء که با فوجی از لشکریان که از میرزا سنجر گریخته بود بموکب سلطان حسین میرزا پیوست و سلطان آن جماعت را منظور نظرعاطفت گردانید. (حبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 242).
-
واژههای همآوا
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (اِخ ) (تیم ...) نام تیمی بوده است ظاهراً به بخارا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دریغ تیم عروس و دریغ تیم ملک که این و آن سفط جبه بود و دستارم .سوزنی .
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (اِخ ) (وادی الَ ...) موضعی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ).
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (از منتهی الارب ). از قلعه ها و حصون بحار است در یمن . (از معجم البلدان ).
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (اِخ ) نام منجنیقی بود از آن حجاج بن یوسف ، که پانصد مرد آن را می گرداندند. و محمدبن قاسم به سال 89 هَ . ق . آن را برای جنگ با پادشاه هند فرستاد و یکی از اصنام هندیان را بوسیله ٔ آن ویران ساخت . (از تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 143) : ب...