کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اَ ] (ع مص ) بدندان گزیدن . (از ناظم الاطباء).
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اَ رَ ] (ع مص ) شادمان شدن . شادی . نشاط. نشاطی شدن . (زوزنی ). نشاط و خرمی کردن . (آنندراج ). نشاطمند و خرم شدن . اِران . اَرین .
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اَ رِ ] (اِخ ) اسب عُمَیْربن جَبَل بَجَلی . (منتهی الارب ).
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اَ رِ ] (ع ص ) شادان . شاد. شادمان . (آنندراج ). || اشتر نشاطکننده . (کنزاللغات ).
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اَرْ رَ ] (اِ) بلغت زند و پازند گوسفند ماده را گویند که میش باشد. (برهان ). اَرَشن .
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اِ رَ ] (اِخ ) نام قدیم ایرلاند.
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اِ رَ / رِ ] (اِخ ) موضعی در دیار بنی سلیم بین أتم و سوارقیه ، بر جادّه ٔ راه بین منازل بنی سلیم و مدینه و عمرانی گوید آن بکسرتین بر وزن اِبِل است . (معجم البلدان ).
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اُ رُ ] (اِخ ) شهری بطبرستان . (منتهی الارب ) (مرآت البلدان ). و صاحب تاج العروس اَرَن بتحریک ضبط کرده است . یاقوت گوید: اَرَن و شرز بلدان بطبرستان . (معجم البلدان ).
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اُ رُ ] (ع اِ) ج اِران . || ج ِ اَرون .
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [اِ ] (اِخ ) شط و بحیره ای است در ایرلاند که از دو دریاچه ٔ اِرَن عبور کند و باقیانوس اطلس ریزد و طول آن 100 هزارگز است . ارنه .
-
واژههای مشابه
-
آرن
لغتنامه دهخدا
آرن . [ رُ ] (یونانی ، اِ) گیاهی است که آن را لوف گویند. قسم بزرگ آن لوف الکبیر و شجرةالتنین و آرن مطلق ، و قسم کوچک آن لوف الصغیر و خبزالقرود و آذان الفیل و پیلگوش و فیلغوش و فیلگوش و فیلجوش و رجل العجل ، و قسم دیگر آن لوف الحیه و دراقیطون و لوف مست...
-
آرن
لغتنامه دهخدا
آرن .[ رَ ] (اِ) بندگاه میان ساعد و بازو از برون سوی یعنی جانب وحشی . آرنج . وارن . رونکک . مرفق : زمانی دست کرده جفت رخسارزمانی جفت زانوکرده آرن .آغاجی .
-
آرن صارن
لغتنامه دهخدا
آرن صارن . [ رُ رُ ] (از یونانی ، اِ) (از یونانی به قول صاحب مخزن ) لوف الصغیر. پیلغوش . پیلگوش . فیلجوش . خبزالقرود. رجل العجل . دراقیطس . و رجوع به آرُن شود.
-
تامن ارن
لغتنامه دهخدا
تامن ارن . [ ن َ اَ رُ ن َ ] (اِخ ) یکی از انهار (بیاه ) در غرب لوهاور. (ماللهند ص 129 س 9).