کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارمی
لغتنامه دهخدا
ارمی . [ اَ رَ ] (ص نسبی ، اِ) لغت و لسان قدیم سوریه و کلدانیان بود که در دانیال 2:4 مذکور است . کلدانیان را عادت بود که بزبان ارمی تکلم کنند تا با زبان دیوانیان مطابق باشد، ولکن زبان مخصوص و زبان اصلی ایشان نبود و دانیال نیز کتاب خود را تا آخر باب ه...
-
ارمی
لغتنامه دهخدا
ارمی . [ اَ رَ می ی / اِ رَ می ی ] (ع اِ) أیرمی . یَرَمی ّ. علم و نشان که در بیابان برای راه بر پا کنند، یا نشانه ٔ عاد. (از منتهی الارب ). || احدی . کسی : ما به ارمی ؛ نیست در آن کسی و نه اثری و نه نشانی . (منتهی الارب ).
-
ارمی
لغتنامه دهخدا
ارمی . [ اَ ما ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رَمْی . چابک تر و باقوت تر در زدن نیزه و انداختن تیر.- امثال :اَرمی ̍ مِن اِبن تَقن ؛ و هو رجل من عاد کان ارمی من تعاطی الرمی فی زمانه و قال یرمی بها ارمی من ابن تقن . (مجمع الامثال میدانی ).
-
ارمی
لغتنامه دهخدا
ارمی . [ اُ ](اِخ ) ارمیة. (معجم البلدان ). رجوع به ارمیه شود.
-
ارمی
لغتنامه دهخدا
ارمی . [ اُ رَ ما ] (اِخ ) گویند موضعی است و یاقوت گوید در کلام عرب بر وزن فُعَلی ̍ جز اُرَمی و شُعَبی که نام دو موضع است نیامده است . (معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
ارمی الکلبة
لغتنامه دهخدا
ارمی الکلبة. [ اِ رَ می یُل ْ ک َ ب َ ] (اِخ ) یا اِرَم الکلبة. موضعی است میان بصره و مکه . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
عرمی
لغتنامه دهخدا
عرمی . [ع َ ما ] (ع حرف استفتاح )عَرْما لغتی است در «أما». گویند عرمی و اﷲ، به معنی أما و اﷲ. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
یرحوثا
لغتنامه دهخدا
یرحوثا. [ ی َ ] (معرب ، اِ) در لغت ارمی به معنی مدت ماه است . (از نشوء اللغه ص 28). و رجوع به یرح شود.
-
پشیطو
لغتنامه دهخدا
پشیطو. [ پ َ ] (اِ) (از ریشه ٔ بسیط) ترجمه ٔ تحت لفظ تورات بزبان سریانی . رجوع به ارمی شود.
-
یرمی
لغتنامه دهخدا
یرمی . [ ی َ رَ ] (ع اِ)ارمی . ایرمی . عَلم و نشان که در بیابان برای راه برپا کنند یا خاص است به نشانه ٔ عاد. (منتهی الارب در ذیل ارم ). || احدی . کسی . (یادداشت مؤلف ).
-
دست دارمی
لغتنامه دهخدا
دست دارمی . [ دَ رَ ] (اِ مرکب ) دست آرمی . دستارمی . حق ریشه . حق اعیانی در زمین زراعی . نوعی تملک است در نواحی شمال ایران (مازندران و غیره ) بدین سان که کسی زمین را از دیگری میگیرد و در آن باغ یا آبادی دیگر احداث می کند و حق الارض به مالک اصلی میپر...
-
یرح
لغتنامه دهخدا
یرح . [ ی َ رَ ] (معرب ، اِ) ضبط صحیح «یوح » به معنی خورشید، «یرح » است به لغت اهل تدمر که زبان آنها به زبان عربی بسیار شبیه بود. (از نشوء اللغه ص 28). || این کلمه در زبان آشوری به معنی ماه (قمر) است . (از نشوء اللغه ص 28). || یرحا. در زبان ارمی (زبا...