کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارمائیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارمائیل
لغتنامه دهخدا
ارمائیل . [ اَ ] (اِخ ) ارمئیل . شهری است از حدود مکران . شهری است با خواسته ٔ بسیار و بدریا نزدیک و بر کران بیابان نهاده . (حدود العالم ). رجوع به ارمئیل شود.
-
ارمائیل
لغتنامه دهخدا
ارمائیل . [ اِ ] (اِخ ) اَرمایِل . نام پادشاه زاده ای است . آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطه ٔ خیر خلق اﷲ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او...
-
جستوجو در متن
-
گرمائیل
لغتنامه دهخدا
گرمائیل . [ گ َ ] (اِخ ) گرمایل . ارمائیل . ارمایل . ازمائیل . رجوع به هریک از این مدخلها شود.
-
ازمائیل
لغتنامه دهخدا
ازمائیل . [ اَ ] (اِخ ) نام وزیر ضحاک . (آثارالباقیه ). رجوع به التفهیم بیرونی ص 258 و رجوع به ارمائیل شود.
-
مسمغان
لغتنامه دهخدا
مسمغان . [ م َ م ُ ] (اِخ ) لقب ارمائیل وزیر ضحاک . این لقب را فریدون به وی داد. (از التفهیم ص 258) : و ارمائیل گفت توانائی من آن بود که از دو کشته یکی را برهانیدمی ...پس افریدون او را آزاد کرد و بر تخت زرین نشاند و مسمغان نام کرد، یعنی مه مغان . (از...
-
گرمایل
لغتنامه دهخدا
گرمایل . [ گ َ ی ِ ] (اِخ ) همان گرمائیل است که با کاف تازی نیز آورده اند : یکی نامش ارمایل پاکدین دگر نام گرمایل پیش بین . فردوسی .رجوع به ارمائیل و ارمایل و گرمائیل شود.
-
مصمغان
لغتنامه دهخدا
مصمغان . [ م َ م َ ] (اِخ ) مسمغان . لقبی که فریدون پس از گرفتن و بند کردن ضحاک به ارمائیل یکی از دو خوالیگر او که جوانان را از کشتن رها می ساخت داد و دماوند را تیول او گردانید و بر تخت زر نشانیدش . (ترجمه ٔ آثارالباقیه ص 298). || این نام بعدها لقب ع...
-
شب سده
لغتنامه دهخدا
شب سده . [ ش َ ب ِ س َ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شب جشن سده . لیلةالسدق . شب دهم بهمن ماه . صاحب برهان گوید: به معنی شب آتش بلند باشدچه سده به معنی آتش بلند است و آن شب دهم بهمن ماه است و وجه تسمیه ٔ این ، آن است که چون فریدون بر ضحاک دست یا...
-
گندرو
لغتنامه دهخدا
گندرو. [ گ َ دِ ](اِخ ) نام وزیر ضحاک . این کلمه در اوستا بصورت گندروه آمده است ، در آبان یشت بند 27 از این شخص با صفت زرین پاشنه (زئی ری پاشنم ) یاد شده است و در کتب متأخران او را (کندرب زره پاشنه ) خوانده اند به معنی (کسی که آب دریا تا پاشنه ٔ او ...
-
ارمایل
لغتنامه دهخدا
ارمایل . [ اَ ی ِ ] (اِخ ) نام یکی از دو پارسا که بخوالیگری ضحاک رفتند: و بعد هفتصدسال [از پادشاهی ضحاک ] ارمایل و کرمایل بخدمت آمدند، و از آن دو مرد که هر روز بکشتندی یکی را خلاص دادند و سوی صحرا فرستادند از میان مردمان ، و کُردان ازنژاد ایشان اند. ...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) بیوراسب . بیوراسف . اژی دهاک . اژدهاک . اژدها. (فردوسی ). اژدهافش . اژدهادوش . (فردوسی )... ماردوش . پادشاه داستانی که پس از جمشید بر اریکه ٔ سلطنت نشست . صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مدت پادشاهی وی هزار سال بود، بعضی ...