کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارشاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارشاد
لغتنامه دهخدا
ارشاد. [ اِ ] (ع مص ) راه نمودن . (منتهی الأرب ). راه راست نمودن . راه بحق نمودن . راه حق نمودن . (غیاث اللغات ). راه نمودن بحق . رهبری . رهنمونی . راهنمائی . رهنمائی . هدایت . راهنمونی . براه آوردن . بره آوردن . بسامان آوردن . ضد اضلال : و قد انار ...
-
واژههای مشابه
-
تازه کند ارشاد
لغتنامه دهخدا
تازه کند ارشاد. [ زَ ک َ دِ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه است که در 21000گزی جنوب خاوری ارومیه و 10هزارگزی خاور شوسه ٔ ارومیه بمهاباد واقع است . جلگه ومعتدل سالم است و 280 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از باراندو...
-
جستوجو در متن
-
مرشد
لغتنامه دهخدا
مرشد. [م ُ ش َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ارشاد. راهنمایی شده . راه یافته . راهبری گشته . و رجوع به ارشاد شود.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) انصاری . او راست : شرح ارشاد نووی .
-
براه آوردن
لغتنامه دهخدا
براه آوردن . [ ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + راه + آوردن ) ارشاد کردن . هدایت کردن .
-
غلام رضا
لغتنامه دهخدا
غلام رضا. [ غ ُ رِ ] (اِخ ) استاد غلام رضا شیشه گر.صاحب مسند ارشاد به زمان ناصرالدین شاه به طهران .
-
ارشد
لغتنامه دهخدا
ارشد. [ اَ ش َ ] (اِخ ) ابن احمد برسوی . او راست : ارشاد الطالبین فی شرح وصایا المهتدین .
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن جمیع ملقب به موفق الدین . او راست : کتاب ارشاد لمصالح الانفس و الاجساد.
-
ابن عبدویه
لغتنامه دهخدا
ابن عبدویه .[ اِ ن ُ ع َ دِ وَی ْه ْ ] (اِخ ) محمد. شاگرد ابواسحاق شیرازی . فقیه شافعی . او راست : کتاب ارشاد در فقه .
-
دلولة
لغتنامه دهخدا
دلولة. [ دُ ل َ ] (ع مص ) رهنمونی کردن و توفیق راست کرداری دادن . (آنندراج ). ارشاد کردن . هدایت نمودن . (از اقرب الموارد). دلالة. رجوع به دلالة شود.
-
طالبی
لغتنامه دهخدا
طالبی . [ ل ِ ] (اِخ ) شاعری است پارسی .او راست : بحرالمعاد فی ارشاد العباد، منظومه ای است پارسی که به سال 955 هَ . ق . در سفر روم گفته است .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن شمس الدین بن عمر هندی دولت آبادی ملقب به شهاب الدین . او راست : ارشاد در نحو.
-
حافظ قزوینی
لغتنامه دهخدا
حافظ قزوینی . [ ف ِ ظِ ق َ ] (اِخ ) صاحب کتاب ارشاد در ذکر قزوین . رجوع به خلیل قزوینی و حافظ احمد قزوینی و حافظ هاشم قزوینی شود.