کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارسلان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) (شیخ ...) از امرای تیمور در جنگ با سلطان احمدبن شیخ اویس ایلخانی و با هندوان . (حبط ج 2 ص 147، 154).
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) (شیخ ...). او راست : رساله ای در تصوف .
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) (ملک ...). رجوع به ارسلانشاه بن طغرل اول شود.
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) آخُرسالار از امرای فایق . نوح بن منصور به والی جوزجان ابوالحرث فریغونی مثال فرستاد تا بدفع او [ فایق ] قیام کند. ابوالحرث بوش بسیار فراهم آورد و بجنگ او رفت و فایق ارسلان نامی که به آخُرسالار معروف بود، با پانصد سوار گزیده ...
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن سلجوق . بروایت ابن اثیر وی برادر میکائیل و موسی از سران سلاجقه است . در شجرةالنسب سلاجقه در طبقات سلاطین اسلام نام او ارسلان یبغو [ کذا ] آمده است . در تاریخ سلاجقه عمادالدین محمدبن محمدبن حامد، بیغوارسلان را یکی از رؤ...
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ البساسیری الترکی مکنی به ابوالحرث . مقدّم اتراک بغداد. گویند او در اول مملوک بهاءالدولةبن عضدالدولة ابن بویه بود و این بساسیری همان کس است که بر امام القائم بامراﷲ به بغداد خروج کرد و خلیفه او را مقدم و رئیس همه ٔ...
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن یعقوب بن عبدالرحمن الجعبری . وی یکی از زهاد و صلحای مشهور دمشق است و وفات او699 هَ . ق . بود و قبر وی در دمشق معروف است و جاده ای که بدان رود بنام او خوانده میشود. و عامه وی را ((شیخ رسلان )) نامند. (اعلام زرکلی ج 1 ص 9...
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن طغرل (سلطان ...). رجوع به ارسلانشاه ابن طغرل شود.
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) از غلامان سرای سلطان محمود غزنوی . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 133).
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) امیرزاده ای در بلخ در فتنه ٔ مغول . (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص 131).
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) تتارخان نام او محمد. و سیزدهمین از حکام بنگاله است در سال 659 هَ . ق . (؟). (طبقات سلاطین اسلام ص 275).
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) جاذب . از امرای مقتدر و حاجب سلطان محمود غزنوی . رجوع بتاریخ بیهقی چ فیاض ص 68، 92، 139، 140، 233، 266، 481، 530، 537، 643، 679 و ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 172، 173، 191، 263، 264، 265، 267، 294، 342، 343، 349 و حبط ج 1 ص 332، ...
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) خواجه ترخان از امرای عهد شاهرخ میرزا و از همراهان الغبیگ و میرزا ابراهیم سلطان در توجه بجانب بخارا. (حبط ج 2 ص 175 و 199 و 200).
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) در تاریخ بیهقی (چ فیاض ص 519) آمده : و روز چهارشنبه چهارم جمادی الاولی بکوشک دشت لنگان بازآمد [ احمدحسن ] و روز دیگر نامه رسید بگذشته شدن ساتلمش حاجب ارسلان و امیر او را برکشیده بود... و نخست کس او بود که از خراسان پذیره بر...
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) رجوع به رسلان و معجم المطبوعات شود.