کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارزش دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
باد داشتن
لغتنامه دهخدا
باد داشتن . [ ت َ] (مص مرکب ) بهیچ شمردن . بی ارزش داشتن : گر این درخورد با خرد یاد دارسخنهای ایرانیان باد دار. فردوسی .منیژه بدو گفت دل شاد دارهمه کار نابوده را باد دار.فردوسی .
-
مجیدی
لغتنامه دهخدا
مجیدی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ) نام سکه ای معادل پنج قران از نقره در عثمانی منسوب به سلطان عبدالمجید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قطعه ای از نقره و ارزش آن بیست قرش خالص است و به عبدالمجید از سلاطین عثمانی منسوب است و گویند: «ریال مجیدی ». (از اقرب ال...
-
قیمتی
لغتنامه دهخدا
قیمتی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به قیمت ، ارزش دار. بهادار. || پربها. ثمین . گرانبها. (آنندراج ) : من آنم که در پای خوکان نریزم مر این قیمتی لفظ دُرّ دری را. ناصرخسرو.و پاره ای جامه ٔ قیمتی از آن مرد بزاز بخرید. (سندبادنامه ).اگر قیمتی دُرّ خواهی که ...
-
مطوق
لغتنامه دهخدا
مطوق . [ م ُ طَوْ وَ ] (ع ص ) در طوق کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). طوقدار. (ناظم الاطباء) : آزاد شد از گناه گردنت هر گه که شدی به حق مطوق . ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 236). || طوق دار و آراسته شده با گردن بند. (ناظم الاطباء). || در شواهد زیر معنی کنا...
-
ناسزاوار
لغتنامه دهخدا
ناسزاوار. [ س َ ] (ص مرکب ) ناسزا. نالایق . (آنندراج ). چیزی که سزاوار و لایق نباشد.(ناظم الاطباء). نادرخور. مقابل سزاوار : تن مرد نادان ز گل خوارتربهر نیکئی ناسزاوارتر. فردوسی .تراست ملک و سزاوار آن توئی بیقین خدای ملک نبخشد بناسزاواری . امیر معزی (...
-
نامی
لغتنامه دهخدا
نامی . (ص نسبی )(از: نام + ی ، نسبت ) پهلوی نامیک به معنی نامور. مشهور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . صاحب نام نیک . مشهور. معروف . (آنندراج ) (انجمن آرا). کسی که نام نیک او مشهور شده باشد. (فرهنگ نظام ). مشهور. معروف . نامدار. (ناظم الاطباء). داستا...
-
فرومایه
لغتنامه دهخدا
فرومایه . [ ف ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) بداصل . (برهان ). آنکه تبار و نسب عالی ندارد. پست . وضیع. مقابل گرانمایه . (یادداشت بخط مؤلف ) : بجای هر گرانمایه فرومایه نشانیده . رودکی .فرومایه ای بود خسرو به نام نه چیز و نه هوش و نه نام و نه کام . فردوسی .ت...
-
فسرده
لغتنامه دهخدا
فسرده . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ/ دِ ] (ن مف ) منجمدگردیده و بسته شده . (برهان ). اسم مفعول از فسردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : هم از گنج صد در خوشاب جست که آب فسرده ست گویی درست . فردوسی .اندر زمستان خربزه های فسرده و نیم خام میخوراند. (ذخیره ٔ خوارزمشاه...
-
ارزان
لغتنامه دهخدا
ارزان . [ اَ ] (نف / ص ) آنچه ارزنده باشد ببهای وقت . (رشیدی ). چیزی که به قیمتش می ارزد. ارزش دار. که ارزد. || کم بها. رخیص . مقابل گران . (مؤید الفضلاء). مقابل ِ غالی و ثمین : گر ارزان بدی مرغ ، با این سوارنبودی مرا تیره شب کارزار. فردوسی .گرچه ار...
-
کرا کردن
لغتنامه دهخدا
کرا کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کرایه کردن . (یادداشت مؤلف ). || ارزش داشتن . نفع داشتن . سود داشتن . سودمند بودن . ارزیدن . سزاوار بودن . لایق بودن . (یادداشت مؤلف ) : اگر بفرمایی نزدیک وی روم و پنبه از گوش وی بیرون کنم . گفت : کرا نکند خود س...
-
اعتبار
لغتنامه دهخدا
اعتبار. [ اِ ت ِ ] (ع اِمص ) قول و اعتماد. (ناظم الاطباء). اعتماد. (فرهنگ نظام ).اعتماد و اطمینان . (فرهنگ فارسی معین ) : ندارم من این گفتنت اعتبارهمانا که برگشت بختت ز کار. فردوسی .اگر شیخ امام از برای اعتبار استعمال فرماید و شرف اصغا ارزانی دارد حک...
-
خوک
لغتنامه دهخدا
خوک . (اِ) جانوری است معروف (برهان قاطع). خنزیر. ابودلف . کاس . بغراء. ابوالجهم . ابوزرعه . ابوعقبه . ابوعلبه . ابوقاوم . (یادداشت بخط مؤلف ). خوک ازنظر جانورشناسی پستاندار سم شکافته ای است از تیره ٔ سویدای دارای پوزه ای درازو متحرک و بدن سنگین و ان...
-
مو
لغتنامه دهخدا
مو. [ م َ/ م ُ ] (اِ) درخت انگور که رز نیز گویند. (ناظم الاطباء). درخت انگور است . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاک . رز. تنک . میوانه . انگور. کرم . کرمة. مَیْوْ درخت انگور. درختی است که از میوه ٔ آن استفاده می شود و آن در اغلب نقاط ایران از جمله در جنگل...
-
جذام
لغتنامه دهخدا
جذام . [ ج ُ ] (ع اِ) علتی است . (مهذب الاسماء). بیماری است از فساد خون که بدن را میگدازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوره . (نصاب الصبیان ). خوره که بیماری بیستگی باشد و بپارسی لوری ومیسی گویند. (ناظم الاطباء). بیماری است که بهم میرسد از پراکندگی خل...
-
دون
لغتنامه دهخدا
دون . (ع ص ) پست . فرود. مقابل عالی . مردم پست و فرومایه . ج ، دونان . (ناظم الاطباء). هر شخص یا چیز اخس و ادنی از حیث ارزش و منزلت . شخص فرومایه و پست . ج ، دونان . (از یادداشت مؤلف ) : چرخ فلک هرگز پیدانکردچون تو یکی سفله و دون و ژکور. رودکی .سیه ...