کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اردک ماهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اردک پرانی
لغتنامه دهخدا
اردک پرانی . [ اُ دَ پ َ ] (حامص مرکب ) کنایه از ظرافت و استهزاء. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ضراط زدن . (غیاث از مصطلحات ) (آنندراج ).
-
اردک پوز
لغتنامه دهخدا
اردک پوز. [ اُ دَ ] (اِ مرکب ) نوعی از پستانداران مونوترم است که جثه اش باندازه ٔ یک خرگوش است و فکّینش بشکل منقار اردک است . در استرالیا و تاسمانی زندگی می کند.
-
اردک خاتون
لغتنامه دهخدا
اردک خاتون . [ ] (اِخ ) مادر اولجایتو سلطان . رجوع بحبط ج 2 ص 45 شود.
-
جستوجو در متن
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مسیه » (ماهی ). پهلوی ، «ماهیک » . هندی باستان ، «مستیه » (ماهی ). کردی ، «ماسی » . بلوچی ، «ماهی » ، «ماهی...
-
غواص
لغتنامه دهخدا
غواص . [ غ َوْ وا ] (ع ص ) به دریا فروشونده به طلب مروارید.(منتهی الارب ) (آنندراج ).مبالغه ٔ غائص . (مجمل اللغة). بلک خورنده . ج ، غواصون . (مهذب الاسماء). گوهرجوی .(تفسیر کشف الاسرار ج 8 ص 344). آنکه بسیار در آب فرورود. آنکه در دریا برای به دست آور...
-
بط
لغتنامه دهخدا
بط. [ ب َ / ب َطط ] (اِ) بت . در عربی مرغابی را گویند. (برهان ). مرغابی . (ناظم الاطباء). جانور معروف و این معرب است . (غیاث ) (آنندراج ). جانوری است مشهور. (مؤید الفضلاء). نوعی از مرغابی . بطة، یکی ، یستوی فیه المذکر و المؤنث و لیست الهاء للتانیث ...
-
شکار
لغتنامه دهخدا
شکار. [ ش ِ ] (اِ)قصد کشتن آدمی مر حیوانی را. (آنندراج ) (غیاث ). صیدکردن حیوانی را. (از یادداشت مؤلف ). صید. قنز. قبض . (منتهی الارب ). وعد. (از المنجد): اصطیاد؛ شکار کردن چیزی را. (منتهی الارب ). موضوع شکار در جهان امروز دارای اهمیت زیاد است و به ...
-
کجک
لغتنامه دهخدا
کجک . [ ک َ ج َ ] (اِ) کژه . کژک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آهنی باشد سرکج و دسته دار که فیلبانان بدان فیل را به هر طرف که خواهند برند و آن بمنزله ٔعنان است . (برهان ). آهنی باشد که پیلبانان بر سر پیلان زنند که به آرام برود. انکژ، که مخفف آهن کج است ...
-
ایران
لغتنامه دهخدا
ایران . (اِخ ) پهلوی ، «اِران » . به کشور ایران در عهد ساسانی «اران شتر» میگفتند. در عصر هخامنشی ایی ریا نام قوم ایرانی بود و این کلمه را نام قوم اُسِّت ِ قفقاز بصور «ایرون »، «ایرو» و «ایر» بخود اطلاق کرده اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کلمات آریا، آ...