کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارجمندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارجمندی
لغتنامه دهخدا
ارجمندی . [ اَ م َ] (حامص مرکب ) گرانبهائی . || عزّ. عِزّت . (زوزنی ). عزازت . ذوآبة. (منتهی الارب ). مقابل ِ ذُل ّ و ذلّت و خواری : هو فی عِز و مَنعة؛ یعنی او در ارجمندی است و با خود حمایت کنندگان و پشتی دهندگان دارد. هو فی عِز مَنیع؛ او در عزّت و ا...
-
جستوجو در متن
-
اخسان
لغتنامه دهخدا
اخسان . [ اِ ] (ع مص ) خوار شدن پس از ارجمندی .
-
عزالدولة
لغتنامه دهخدا
عزالدولة. [ ع ِزْ زُدْ دَ ل َ ] (ع اِ مرکب ) ارجمندی دولت . آنچه یا آنکه سبب ارجمندی و عزت دولت است ، و آن از القاب اشخاص بوده است .
-
عزالدین
لغتنامه دهخدا
عزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) ارجمندی دین . آنکه یا آنچه سبب عزت وارجمندی دین گردد، و آن از القاب اشخاص بوده است .
-
عزت جستن
لغتنامه دهخدا
عزت جستن . [ ع ِزْ زَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) جستجوی ارجمندی . سرافرازی خواستن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عز و جاه
لغتنامه دهخدا
عز و جاه . [ ع ِزْ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ارجمندی و جاه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
مخسن
لغتنامه دهخدا
مخسن . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) کسی که خوارگردد بعد از ارجمندی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به اخسان شود.
-
بوط
لغتنامه دهخدا
بوط. [ ب َ ] (ع مص ) محتاج شدن پس از توانگری و خوار شدن پس از ارجمندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
عزتمندی
لغتنامه دهخدا
عزتمندی . [ ع ِزْ زَ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت عزتمند. (فرهنگ فارسی معین ). ارجمندی . بزرگواری . رجوع به عزتمند شود.
-
گروسه
لغتنامه دهخدا
گروسه . [ گ ِ س ِ ] (اِخ ) رنه مورخ فرانسوی متولد در گرنوبل (1885 - 1952م .). تألیفات ارجمندی راجع به تاریخ و تمدن شرق و جنگهای صلیبی دارد.
-
ذوالعز
لغتنامه دهخدا
ذوالعز. [ ذُل ْ ع ِزز ] (ع ص مرکب ) خداوند ارج . داری ارجمندی . || (اِخ ) نامی از نامهای صفات حضرت رب العزة.
-
عزیزخور
لغتنامه دهخدا
عزیزخور. [ ع َ خوَرْ/ خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ عزیز. که گرامی و ارجمندی را از میان بردارد و بخورد و فروبرد : وی خاک عزیزخور به خواری تن را عوض از جفات جویم .خاقانی .
-
کرمان
لغتنامه دهخدا
کرمان . [ ک ُ ] (ع مص ) ارجمندی و بزرگی . (ناظم الاطباء). کرامت . (از اقرب الموارد). || یقال : افعل کذا و کرماناً لک ؛ یعنی میکنم این کار را جهت اکرام و بزرگی تو. (ناظم الاطباء).
-
کرمی
لغتنامه دهخدا
کرمی . [ ک ُ ما ] (ع اِمص ) ارجمندی . اکرام . (ناظم الاطباء). کرامة. (از اقرب الموارد). یقال : افعل کذا و کرمی لک ؛ یعنی می کنم این کار را جهت اکرام تو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).