کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارجان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارجان
لغتنامه دهخدا
ارجان . [ اَ ] (معرب ، اِ) بلغت اهل مغرب چلغوزه باشد و بعضی گویند نوعی از بادام کوهی است و این اصح است . (برهان قاطع). بلغت اهل مغرب چلغوزه باشد. از بعض استادان بگوش خورده که بادام کوهی است . (مؤید الفضلاء). لوزالبربر. (اختیارات بدیعی ). لوزالسودان ...
-
ارجان
لغتنامه دهخدا
ارجان . [ اَ رَ ] (ع اِ) سعی ورغلاننده . (منتهی الارب ).
-
ارجان
لغتنامه دهخدا
ارجان . [ اَرْ رَ ] (اِخ ) اورجان . و عامه ٔ ایرانیان آنرا ارغان نامند و متنبی راء آنرا بتخفیف آورده است در این بیت :أرجان َ ایّتها الجیادُ فانه عزمی الذی یَدع ُ الوشیج مکسّرا.و قال ابوعلی : ارجان وزنه فَعّلان و لاتجعله أفعلان لأنک ان جعلت َ الهمز...
-
ارجان
لغتنامه دهخدا
ارجان . [ اِ ] (ع مص ) بازداشتن ستور راجهت علف . (منتهی الارب ). بازداشتن گوسفند از بهر پرواری . (تاج المصادر بیهقی ). و مؤلف تاج العروس گوید: ارجنت الناقة؛ اقامت فی البیت و ارجنها؛ حبسها لیعلفها و لم یسرحها، نقله الجوهری عن الفراء، لازم ٌ متعد.
-
واژههای مشابه
-
مرگ ارجان
لغتنامه دهخدا
مرگ ارجان . [ م َ اَ ] (ص مرکب ) مرگ ارزان . مرگ ارژان . واجب القتل . مهدورالدم . مستوجب قتل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : پس از جهت کاری که بر دست وی [ سلمان فارسی ] برفت که بزبان پارسیان مرگ ارجان خوانند یعنی موجب کشتن ، بگریخت و نیارست در ملک عجم بودن...
-
واژههای همآوا
-
عرجان
لغتنامه دهخدا
عرجان . [ ع َ رَ ] (ع مص ) لنگان رفتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشی اعرج . (از اقرب الموارد). رفتار بلنگی . لنگان رفتن . (یادداشت مؤلف ). قزلان . (تاج المصادر بیهقی ). لنگیدن به لنگی خلقی . عَرَج . (ناظم الاطباء). رجوع به عَرج شود.
-
عرجان
لغتنامه دهخدا
عرجان . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعرج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به اعرج و عُرج شود. || ج ِ عارج . پوشیده . (آنندراج ). رجوع به عارج شود.
-
جستوجو در متن
-
اورجان
لغتنامه دهخدا
اورجان . (اِخ ) ارجان . رجوع به ارجان شود.
-
آسک
لغتنامه دهخدا
آسک . [ س َ ] (اِخ ) نام شهری از نواحی اهواز نزدیک ارّجان [ ارغان ] بین ارّجان و رامهرمز، و میان آن و شیراز شصت فرسنگ است .
-
جلاجان
لغتنامه دهخدا
جلاجان . [ ] (اِخ ) از توابع ارجان است و آب و هوای آن همچنانست که در ارجان .(فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 148). رجوع به جلادجان شود.
-
ارجن
لغتنامه دهخدا
ارجن . [ اَ ج َ ] (اِ) چلغوزه . و رجوع به ارجان شود.
-
اره غان
لغتنامه دهخدا
اره غان . [ اَرْ رَ ] (اِخ ) رجوع به ارجان و ارگان شود.